شنبه , ۲۶ آبان ۱۴۰۳
بهار سبزترین چشم های دنیا بودبرای خانه تکانی همیشه تنها بودبه قدر نصف زمین قامت بلندی داشتولی درون اتاقم برای او جا بودبه شکل های زیادی اگر چه می آمدبه وقت غنچه شکفتن زیاد زیبا بودکه بعد ...لحظه ی تحویل سال نو می شدکنار صفحه ی قرآن باز بابا بودبه سمت خانه ی هر قوم و خویش می رفتیمشبیه عضوی از خانواده ی ما بودبه روح مرده ی او جان تازه ای می دادبرای خاک دقیقاً دمِ مسیحا بودهمین که خسته به پشتیِ کهنه لَم می دادزمان حرف زدن ب...
شب یلدای من بلندترهچون که هستش دوباره یک نفرهمثل شب های قبلیِ یلداباز امسال چشم من به دره"توی روحت که اینقَدَر تو بدی"جفت گوشای سرنوشت کرهمرد تو، مرد دوست داشتنیتچند یلداست از تو بی خبره؟واقعاً چشم من به در خشکیدواقعاً مرده شورتو ببرهبا خودش فکر کرده شاید کهیه جهانگرده...دائماً سفرهشده ورد کلام من این حرف:"هر کی عاشق بشه زیاد خره"وای امشب چرا نمی شه سحرچقَدَر سخت داره می گذرهعلی کریمی کلایه...
از چشم تو زیباتره دنیا گمونماز دید تو دنیاتره دنیا گمونمبا تو تفاوت داره هر جایی که می رمخیلی تفاوت داره تنهایی که می رمدستاتو می گیرم تو دستم زنده می شمیه مُرده ام پیش تو هستم زنده می شملب های من لب هاتو می بوسن دوبارهوقت تنفس هر دو می پوسن دوبارهمی خوام بگم می خوامت انگشتت رو برداراز رو چشات موهای پُرپُشتت رو بردارقبل از تو فکر خودکشی توی سرم بودمرگی هنرمندانه کل باورم بودتو اومدی رنگت رو پاشیدی رو بوممباید تموم شه با ...
حوصله اش سر رفته، سعی می کند جدول ناتمام کلمات متقاطع را پر کند، خیلی زود بی خیال می شود، صندلی اش را توی بالکن می گذارد و به ماشین ها و مردمی که توی خیابانند نگاه می کند از این کار هم خسته می شود، سعی می کند رادیوی خرابی که یادگار پدرش است را تعمیر کند که حوصله اش سر می رود، نیمرو درست می کند و تلویزیون را روشن و هی این کانال آن کانال می کند، همانجا جلوی تلویزیون دراز می کشد اما خوابش نمی برد آنوقت پا می شود از لای خرت و پرت های انباری کاذب آلبو...
اسب های سفید بالداراز مسافر پُرندپیاده بیایم دو تناسخ آنورتریو خورشید را با عصا قِل می دهیاین جهان به هم نرسیمآن جهان قطعاً نمی رسیم"رسیدن" فعلی ست که صرف نشدهحداقل با "از راه"بگذار لباس عروسی که تنت استتنت بماندحتی در مجلس ختمحلقه ای که دستت کرده امدر نیایدکه نماز میّت وضو نمی خواهدهر قبری که برایت دست تکان دادمنممنی که گور به آرزو شده اممنی که روی دیوار اتاق زفافبا خون سیاه نوشته ام؛برای...
این عشق از این راه فقط خواهد شداز هر روشی جز این غلط خواهد شد از من متنفر شو من از تو...آنوقت منفی در منفی مثبت خواهد شد...
توی شب های سرد هر پاییزدلقکی گریه می کند یکریزرفتن از خانه یادشان رفتهکت و شلوار روی رخت آویزباید این بار انتخاب کندزود از بین چیزها یک چیزدرد خود را چه خوب می داندکه به خود مرگ می کند تجویزتاج و تختی به هم زده دردشصد غلام سیاه و چند کنیزتا که این تخت را براندازدروی دستش گذاشت تیغی تیزبه زمستان نمی رسد امسالفصل پاییز از تهی لبریز...
پهنمچهار گوشه ی جهاندست هر کسی را می گیرمشاخه ی درخت می شودو هر لبی که می بوسمشکاف بین دو کوهتنهایی سرنوشت من استخدا از بالای نردبان دورتر به نظر می رسدو زمین هاله ای از موریانهبرای تشییع دور از احتمال جسدمحرف هایم نامفهوم تر از کتاب مقدسندمثل نقطه ای آویزانماز قلاب علامت سوالو حتی دزد به خانه ام سر نمی زندبرای عزراییل دام پهن کرده امبا قرص هایی که می جوم و باد نمی شونداما مرگ ستاره ای استکه هزاران سال بعدنورش ...
پس سیاه می پوشی سال نو که می آیدبا کسی نمی جوشی سال نو که می آیدپارکِ محل خوابت روی دستت اسبابتباز خانه به دوشی سال نو که می آیدپس هنوز خوابی و لاک پشت ها رفتندپس هنوز خرگوشی سال نو که می آیدسال نو که می آید یک چراغ روشن نیستیک چراغِ خاموشی سال نو که می آیدچه بد است می دانی سال بعد هم هستیمست و مست و بیهوشی سال نو که می آیدسال پیش پُر حرفی کار داد دست توپس تمام قد گوشی سال نو که می آیدبا خودت که مشغولی از حدود سال پیشبا ...
سال جدیده زندگی مثل قدیمهچه بی پدر مادر شده دنیا، یتیمهشاید بهشتی هست پشت پیچ و خم هاراه ورودِ به جهنّم مستقیمهرو صورت خورشید خانم مثل پارسالیه لایه ی یخ هست که خیلی ضخیمهپوسیدن و لک هستن و زردی گرفتنهر هفت سین سفره اوضاشون وخیمهشاید که یه نیمچه تکونی خورده شعلهسینه سپر کرده یکی می گه نسیمهاندازه ی یه مُشته ابری که سیاهههفتاد نسل بعدشم کلاً عقیمهکه جرأت یه کار تازه نیست اصلاًهر پا فقط توی حدودِ هر گلیمهامسال هم سال عزا...
پاییز پاییزه دیگه هیچیبرگه که می ریزه دیگه هیچیرفتن به آلاچیق تو باغهچاییِ رو میزه دیگه هیچیگرماش قدر شعله ی کبریتسرماش ناچیزه دیگه هیچیگم میشه توی مه یه جوراییوقتی سحرخیزه، دیگه هیچیکه قطره های روز بارونیشیا غوله یا ریزه دیگه هیچیپاییز فصل خوب شاعرهاستاز عشق لبریزه دیگه هیچیوقتی که خورشیدش می ره مغربخیلی دل انگیزه دیگه هیچیسُر می خوره از دست تابستونیه ماهیِ لیزه دیگه هیچیاینکه زمستون می رسه فوریبه گوشش آویزه دیگ...
عاشق شده ام دوباره خیلی سادهبه زندگی ام عشق تو معنا دادهزیبایی چشمان تو گیرم انداختمثل مگسی که در عسل افتاده...
با باد رفتم داخل پیراهن توآرام چرخیدم سپس دور تن تواز چاک سینه آمدم تا روی چانهآنوقت شد کارم فقط بوسیدن توآیینه ی چشمت نشانم داد روشنخیلی منِ من فرق دارد با منِ تواز تن در آوردم به تن چیزی اگر بوداصلاً چرا باشد لباسم دشمن توفرصت نبود از طُرّه ی مویت بچینمچین خورد راه من به سمت دامن تویک دانه از باغ تنت می چیدم اماصد شکر می گفتم به خلق اَحسن تومعشوقه ام محکم در آغوشت بگیرممردانگی کن تا شوم آبستن تو...
میان بازنده دنیا بعضی از مامث آبی پوشای شهر تهرونتو خون عده ای هم برد هستششبیه قرمزای توی میدونمی ره بالای دستا جامِ امسالشبیه سال قبل و جام قبلینمی گنجیم توی پوست خوددقیقاً بیشتر از هنگام قبلیگلای خورده خیلی باشه چند تاگلایی که زدیم ده ها برابربگم که قد بلندا مات ایننکه کوتاه قامتامونم زدن سرهواداری از این تیم نعمتیهاگه تقّی به توقّی خورد باختهتازه اونم نه به شکل طبیعیکه داور با حریف پنهونی ساختهچشام کور ر...
وقتی که نیستی سخت ترین کار جهانهیادآوریِ خاطرات تلخ و شیرینزیر پیامایی که می فرستی می ذارماستیکرای گریه و مبهوت و غمگیندست و دلم به هیچ کاری که نمی رهبی تو نمی دونم که اصلاً چند چندمهر وقت چیز خنده داری پیش میادجا می خورم از اینکه باز دارم می خندمتو نیستی...خیلی حواسم پرتِ پرتهچشمم به تلویزیونه فکرم جای دیگههر اتفاقی که می افته من همینمانگار هستم توی یک دنیای دیگهکی میگه می چرخه زمین شب شه یا روز شهمی چرخه من رو از...
بخت سیاهم گوشه ای توی کمینهبخت سیاهم کاشکی من رو نبینهاوضام کلاً تیره و تاره چه جورشخوشبختی مثل یه جنازه رو زمینهحالم رو بدتر کرده از روزای قبلیفکری که مثل مار توی آستینهحتی نمی خوادش خدا خوش بودنم روهر حرکتم انگار زیر ذرّه بینهای کاش بد باشه فقط، خوبیش پیشکشهر اتفاقی گرگِ توی پوستینهچشمم همه ش به آسمونه تا یه روزیرو شونه هام شاهین خوشبختی بشینهتوی سرم از شادیام یه خاطره نیستمثل ترامواییه که بی سرنشینهاز بس خبرهای بدی ...
توی "تاریکخونه" ی ذهنمچهره ی تو دوباره ظاهر شدزود فهمید این فقط عکسهاز خدا دل برید و کافِر شدنیستی، خونه شکل یک قبرهقبری اندازه ی دو تا قالیزده از تار و پودشون بیروناستخونهای نعش خوشحالیپای هر پنجره یه جای دنجواسه ی دسته ی کلاغا هستدود سیگارهای فکرِ به توداخل شیشه ی چراغا هستعکس آیینه ای که پا خوردهته فنجون قهوه افتادهیعنی هر کی که عاشقت باشهبه شکستن شدید معتادهمنطقم می گه برنمی گردیمی گه بنداز ...