*بازم مثل همیشه،شبا که خوابم نمیبرد
تست هوش میزدم...
طبق عادت هر شب صدای نفس نفس زدناشو از تو حال میشنیدم...
خواستم به خاطر رفتار دیشبش باهاش حرف نزنم
اما وقتی کابوس میدید نمیتونستم تنهاش بذارم!
گوشیمو گذاشتم رو میز چوبی قهوه ای رنگ توی پذیرایی و رفتم طرف اتاقش......