باید یکی باشد ... یکی که دزدانه نگاهش کنی دزدانه راه رفتنش را بپایی و دزدانه ببوسی اش و محکم بغلش کنی و در حضورش طعمِ تلخیِ قهوه ات را نفهمی باید یکی باشد ... که وقتی دلت برای مداد رنگی های کودکی ات تنگ شد ، به ناخن هایش...
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم چه خوش لحظه هایی که می خواهمت را به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم...
به چیدن نگاه دزدانه ات دچار شدم اگر عسل نمی دهی نیش هم نزن! چرا اینقدر تو را ارزان می فروشی؟ لب و چشم و زبان را باید گران خرید
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم