پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پیریآتشینِ، بوسه اشگرمی نداشتآرواره ی بی دندان اوگاز زدن جویدن راآرزو کرد،برایشبرای خندیدنبی چاره میشودمجبور استبا دست پوست استخوانی اش دهانش را بپوشاند!خود سانسوری خنده؛پایان شادمانی نیست.!برق لبخند در اولین دیدارتا آخرین نگاه؛در خاطره ی ذهن می ماند.!دعایی زیبا، نفرینی دلچسب؟الهی پیر شی؛جوانی...!دره حلزون هامجموعه شعر حسن فانی...