چهارشنبه , ۵ مهر ۱۴۰۲
سر پیری به دلم ، وعده ی دیدار تو دادمآه از دل ، که نشسته سر راهت که بیایی. حجت اله حبیبی...
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم...
پیری نه به سن است ونه سال ونه عصایی دردست...پیری،اگرت نیست شوری به سروشوقی به دل ونگاری سرمست....
گاهی باید دیر شود گاهی باید دیر شود تا دیده شویای زندگی ، باتو منجوانی ام را به پیری سپرده امگاهیخورده شیشه های محبت را به هم گره می زنم تا شایدآثاری از جوانی ام را در خود ببینم حال که بیمارجوانی ام پیر گشته ام گاه باید کمی دیر شود ،تا دیده شوی۱۲مهر ۹۷ پروانه فرهی (پرر)...
جوانی گفت پیری را چه تدبیرکه یار از من گریزد چون شوم پیر جوابش داد پیر نغز گفتارکه در پیری تو خود بگریزی از یار...
جوانی به بر کرد رخت سفرچو پیری رسید و عصا زد به در...
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور کز پیش آفت پیری بود و پژمردن...
ز دامنگیری پیری اگر آگاه می گشتم به دست غم نمی دادم گریبان جوانی را...
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانیداستانها دارم از بیداد پیری با جوانیوا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشدمن چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی......
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سفید ماکه این برف پریشان سیر بر هر بام می بارد...
ای پیری!گریبانم را رها کن،کم بهانه بگیر،کاش هرگز تو نمی آمدی.شعر: چنار علی برگردان: زانا کوردستانی...
پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپیدهر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است ،ارس آرامی...
گابریل مارکز:روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی ! نه از بدگویی های دیگران می رنجی و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت !به آن روز می گویند : پیری !...
بمون تو تا ابد...من دلم میخواد با تو پیر بشم؛هر لحظم رو با تو بگذرونم.هر خاطره ای که دارم،ردی از تو توی داستانم باشه...مثلا وقتی نوه دار شدیم و بخوام براشون از عاشق شدن بگم؛خاطراتمون رو بگم براشون و بهشون یاد بدم چجوری عاشقی کنن...کاش برسه روزی که تو عصا زنان،جلوی نوه هامون بهم نزدیک بشی و لقب همیشگیم رو بلند بگی و وقتی کنارم میشینی بگی:(این مامان بزرگتو اینجوری نبینین،تو جوونی بد دل ما رو برد!)و من گونه هام رنگ حنا بگیره و زیر لب ب...
ئه گر نه مرمله پیری دا، بۆت ده سه لمێنم،که هیچ دارێک ناتوانێت وه ک منبۆت ببێت به گۆچان!◇اگر نمردموقتی پیری شدی، به تو اثبات خواهم کردکه شاخه ی هیچ درختی همچون منبرایت عصا نمی شود!شعر: برگردان: ...
محمود دولت آبادی:پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگیو اگر انسان دچار پیری زودرس می شود،برای این است که فردایی نمی بیند!...
چین و چروک؛ پیر شدنم در اثر داغ و فراق عزیزان نقش بست وگرنه ربطی به گذر عمر نداشت 🖤...
پیر شدن مزایا و معایبی داره.مثلاً اینکه کلمات روزنامه رو از نزدیک نمی بینی، ولی احمق ها رو از دور تشخیص میدی!...
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردمکه مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
چه دیوانه وار با روزگاراندست و پنجه نرم می کنیمبه جنگ سرنوشت می رویمو غصه می خوریمدر جوانی ...جوانی را ، به پیری مبتلا می کنیمنه جامِ ساکت و خندهفقط غصه می خوریمچه دیوانه وار می زیستیم و دَم نمی زنیمچه دیوانه وار ...از روزگاران گذر می کنیمشمع می شویم ومی سوزیم و حذر می کنیمرعنا ابراهیمی فرد...
ز بی دندانی ایام پیری نعمتم این بسکه فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم...
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم...
دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را...
پیریآتشینِ، بوسه اشگرمی نداشتآرواره ی بی دندان اوگاز زدن جویدن راآرزو کرد،برایشبرای خندیدنبی چاره میشودمجبور استبا دست پوست استخوانی اش دهانش را بپوشاند!خود سانسوری خنده؛پایان شادمانی نیست.!برق لبخند در اولین دیدارتا آخرین نگاه؛در خاطره ی ذهن می ماند.!دعایی زیبا، نفرینی دلچسب؟الهی پیر شی؛جوانی...!دره حلزون هامجموعه شعر حسن فانی...
اینگمار برگمان :پیر شدن شبیهِ کوهنوردیههرچقدر بالاتر میری توانت کمتر میشهاما در عوضافقِ دید وسیع تری پیدا می کنی...
دوست دارم در جشن تولد ۸۰ سالگیموقتی تو آینه به خودم نگاه کردمبه تمام چین و چروکای صورتم ؛به هر تار موی سفیدم ؛حتی به تک تک خط های روی پیشانیملبخند بزنمدر اصل به اینکه همیشه برای دل خودم زندگی کردم ببالم ...دلم میخواهد گیسوان سفیدم رو ببافم و با هر تارش یک خاطره ی خوش را به یاد آورم ...دلم میخواهد بر تمام خط های پیشانیم جای بوسه های مردی باشد که دوستش دارم ...به دستانم خیره شوم همان لاک سرخ دلبرانه ام را ببینم و یاد شیطنت های دخت...
یک روزی که دور نیست به عقب باز خواهم گشت...تمام اشک ها و لبخند های گاه و بی گاه مانند یک تئوری از مقابل چشمانم می گذرد!آن لحظہ است که یک آه عمیق از درون سینه ام عبور می کند و در آغوش هوا حل می شود.لبخندی که به وعده های دورغین، لبانم را زینت داد و اشک هایی که رد حرارت شان گونه هایم را ملتهب ساخت؛ شاید هیچ کدام نباید به مهمانی وجودم می آمدند، باید بی دلیل لبخند را به سرخی لبانم و شور و شعف را به مهتاب چشمانم هدیه می دادم!ولی حسرت گذشته، پیر...
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی...نه از بدگویی های دیگران می رنجیو نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت...به آن روز می گویند: " پیری "آن روز ممکن است برای برخی پس از سی سالاز اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند فرا برسدو برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد…این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد! گابریل گارسیا مارکز سفر به خیر، آقای رئیس جمهور...
پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپیدهر جوانی که به دل عشق ندارد پیر استارس آرامی...
آرزو می کنم که سلامت و خوشحال بمانی و در نهایت شادابی و اشتیاق، پیر شوی.... که وا ندهی و روزگار را مغلوب خواسته ها و لبخندهات کنی. که سبز بمانی و هیچ زمانی امید را از یاد نبری...آرزو می کنم یکی از روزهای صد سالگی ت، روی نیمکت پارکی نشسته باشی و در نهایت شور و هیجان، به خاطرات خوب سال های جوانی ت بخندی...آرزو می کنم خوب پیر شوی، از آن پیرهای دوست داشتنی که جان و حوصله و اعصاب درست و حسابی دارند و آدم کیف می کند کنارشان و پای حرف هاشان بنشیند....
من که صد سال از عمرم گذشته می دانم چه می گویم. آدم هرچه پیرتر می شود باید ذوق بیشتری برای شناختن قدر زندگی نشان دهد. آدم باید قریحه ی ظریفی پیدا کند، باید هنرمند بشود. در ده سالگی یا بیست سالگی هر احمقی از زندگی لذت می برد. اما در صد سالگی، وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد باید مغزش را به کار بیندازد تا از زندگی کیف کند…- گل های معرفت - اریک امانوئل اشمیت...
جان منمن نه برای جوانی سی سالگی هایتنه برای ناز چشمان سیاهتنه برای بازوان نیرومندتو نه برای سبزی و طراوت بهارتکه برای خزان تنهایی هایت آمده اممرا ببر به روزهای سالخوردگی اتبه سردی و خشکی زمستانتبه چین و چروک های پیشانی اتبرف نشسته روی موهایتو خستگی و درد زانوهایتبه روزهایی که دست های لرزان تورا خواهم گرفتبا چشم های کم سوی تو خواهم دیدبا عصای چوبی تو قدم خواهم زدو در خط عمیق لبخندت لانه خواهم کردهمان روزهایی که فراموش...
اگر زنده بمانیمبیست سال بعد باهم برخورد کنیمدر چهره ات نقش لال سال هاو در صورت من شبیه این چیزی خواهد بوددو پیر گوژپشتتکیه داده به درختبه جوانی سال های دورسَرَک خواهد کشیددستان مان که رگ هایش بیرون زدهمثل دو عنکبوت به هم خواهد رسیددر تارهای تنیده ی پیریبه تپش درخواهیم آمددست هایمان جدا خواهد شدمثل دو عنکبوت خستهمثل غنچه از کنارماندخترانجوانان چنارقامت رد خواهد شدتو مرا جست وجو خواهی کردو من تو را در میان آن ه...
آتشین،بوسه اشگرمی نداشتآرواره ی بی دندان اوگاز زدن جویدن راآرزو کرد،برایشبرای خندیدنبی چاره می شودمجبور استبا دست پوست استخوانی اشدهانش را بپوشاند!خود سانسوری خنده؛پایان شادمانی نیست!برق لبخند در اولین دیدار،تا آخرین نگاه؛در خاطره ی ذهن می ماند.!دعایی زیبا،نفرینی دلچسب؟الهی پیر شی؛جوانی.. .!...
ی روز نت گوشیتو خاموش کن... ببین اتاقت چ رنگیه.. کمدت چ شکلیه.. دیوارا ترک خورده یا ن لامپ اتاقت سالمه یا سوخته.. در اتاقت جیر جیر میکنه یا ن ببین.. پیر شدی یا ن... نویسنده: vafa \وفا\...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگر من ماندم و سیگار و دود و برج خاکسترمن ماندم و این درد جانفرسا و یک گوشهبا خاطراتت می شوم گم توی هر دفترتنها درون خانه با خود عالمی دارماز ابتدای پنجره تا انتهای دربا حس بد هر روز در آیینه می بینماثار پیری را به روی ریش و موی سرمن پیر و زله می شوم یک روز! اما توهر روز بانو می شوی هر روز زیباترنام تو را در گوش من هر روز می خواند این عشق کهنه این زبان حال خنیاگردیوانه بودن دل سپردن عا...
دگر نه جوانی را خواهم بخشید نه لذتی را از پیری خواهم برد وای از دنیای تباه زندگی جزء غرور و اسراف هیچ است زندگی کام به کام هیچ کس وفا نخواهد داشت لحظه به لحظه خوب میگوییم آخر.........
چه شد صبرو قرارم وایِ بر منچه بد شد حال زارم وایِ بر من جوانی رابه پیری هدیه دادم سیه شد روزگارم وایِ برمن...
محمود دولت آبادی :پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگیو اگر انسان دچار پیریِ زودرس می شودبرای این است که فردایی نمی بیند...
به من بگوکه هنگام پیریبه وقت نیاز و عجزدرست در راس الزمان آلزایمر و زانو دردهنوز هم دوستم خواهی داشت؟هنوز هم عاشقانه نگاهم خواهی کرد؟و از آدرسی که در جیب کتم پنهان کرده ای ...پلاک خانه ات خواناست؟...
پند پاییز است ...زندگی را قدر دان تا چون بهاران زنده و سبز و جوانیروزگار زودی تو را تا رنگ زرد پیری وروزی که پایان میپذیری میبرد !محمدعلی یوسفی...
من به پاییز بدون تو عادت دارمبه پرسه زدنه شبانه عادت دارممدتی بود که در جستن آن مَه بودممن به شبهای قمر در عقرب عادت دارمای دل وا دادهِ غمگین ماندهمن به یک لحظه هجوم یادت عادت دارمخاطراتی که شبیخون زده بر عُزلَت دلمن به پیری در جوانی عادت دارمحس خوبی نیست ولی ای دوستمن به پاییز بدون تو عادت دارم......
چون چشم گشوده ام به صد بارروز از نو و روزی از نو ای یارهر دم که فرو برم نفس رااین لحظه گذر کند چه بسیارهر سال چو سال نو شود بازعمرم گذرد ولی به تکراراز شور و جوانیم چه گویمپیری بشود بر آن پدیدارافسوس که عمر ما هدر رفتدر حسرت نوگلی وفاداراز گرمی جام باده گویمنه مست کند مرا نه هشیاراین قامت من ز غم دو تا شدمخمور و خمیده پای دیوارچون چشم به ره نشانده ما رادل بسته به یاد روز دیدار...
ناامیدی ترسناک تر از پیری است ؛ در پیری جسم ما مچاله می شود و در ناامیدی روح ما ...جرج برنارد شاو...
ما سه نفر بودیم... صدایمان می زدند انار خندان...بس که می خندیدیم به کار و حال این دنیا...معلممان می گفت زود پیر می شوید چون زیادی می خندید...اما در خیال ما پیری و زوال جایی نداشت...بین خودمان مسابقه گذاشته بودیم برای زود بزرگ شدن...یکی لابلای دیوان حافظ قد می کشید و دیگری گلستان خوانی می کرد... من اما می نوشتم فقط... از بهار، از رویا، از عشق، از بیکرانگی بی مرز این جهان...یکی از ما بهار نوجوانی را ندید و چون دانه های انار آرزوهایش پاشیده شد بر خا...
به سال ها بعد فکر می کنم!به زیبایی سپیدی موهایمان.میدانستی؟پیر شدن کنار تو چقدر می چسبد!؟اینکه دستانم بلرزند،پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،و کنارت بنشینم و بی اختیارسنگینیِ سرم را روی شانه هایت رها کنم!خوابم ببرد.و رویای آن روزی را ببینمکه برای اولین بار گفته ام،دوستت دارم.و تو خندیدی....با آنکه نان برکت استتو اما برایمشراب باش ... بگذار با تو مست شومتا از تو سیر ! ....
کاش به وقتِ پیری،باز کنارِ هم باشیم.....شانه به شانه....بالین به بالین....کاش از شاملو خواندنَت،برایِ منِ به قولِ خودت: سوگلی،دست بر نداری....حتی قربان صدقه یِ،چین و چروک هایِ صورتَم بِرَوی.....کاش من در اوجِ پیری،قرارِ قهوه و کیکِ جمعه هایمان را،از یاد نَبَرَم.....و چه خوب میشود اگر،رقصی که دوست داری را،از برنامه یِ زندگی امان، حذف نکنم....کاش بمانی....!تا قدم زدن هایِ، آخرِ عمری اِمان را،کنار هم با...
دیدن آگهی ترحیم دوست های قدیمی، نفرینی است که پیری به ما هدیه می دهد...
محمود دولت آبادی:پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگی، و اگر انسان دچار پیریِ زودرس می شود، برای این است که فردایی نمی بیند ... !...
غم که از حد بگذرد دل حسِ پیری می کندسنِ هرکس را غمش اندازه گیری می کند...