پیری
آتشینِ، بوسه اش
گرمی نداشت
آرواره ی بی دندان او
گاز زدن جویدن را
آرزو کرد،
برایش
برای خندیدن
بی چاره میشود
مجبور است
با دست پوست استخوانی اش
دهانش را بپوشاند!
خود سانسوری خنده؛
پایان شادمانی نیست.!
برق لبخند در اولین دیدار
تا آخرین نگاه؛
در خاطره ی...