پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
روزی که فهمیدم شبیه دیگران نیستم , انگار دنیا به آخر رسیده بود نگاه های ترحم آمیز دیگران , مرا بارها در خود شکست و من , حس کردم آخر دنیا , دقیقا همینجاست,همین روزها بود که نور را یافتم ,فهمیدم من هم حق حیات دارماین صندلی چرخدار من است که خانه دوم من شده است و تو این را درک نمیکنی ! ساده میگذری و لمسش میکنی و رویش مینشینی , در خانه ای که من در آن نیستم و تو بی اجازه گاهی صاحبش میشویآری , آری ... خیلی وقت ها , خیلی کار ها را نمیتوانم انجام...