شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شاید دل من عروسکی از چوب است!مثل قصهٔ پینوکیو محبوب استاما چه دماغی دارد این بیچاره...از بس که نوشته حال من هم خوب است!ارس آرامی...
نشانی دکترم را به شما میدهم.ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قدِ بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.میدانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش « کتاب» است....
پینو کیو کجایی؟!!یادت به خیر/ اینجا هر روز دماغ ها کوچکتر می شوند و دروغ ها بزرگتر...