پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لبخند تو سرخوشیِ آغازین است/در خواهشِ چشمانت هزاران چین است/قسمت شد اگر عشق به لبخند شما/رازِ دلِ من باز هم شیرین است............فیروزه سمیعی...
لاحُولَ ولا قوه الاّ باللّه درمان دل و دیده تنها الله هر درد که هست در جهان از غم او چون مرهم هر درد بود لطف الله...
شبی آهسته رفتم تا به کویشکه بینم مخفیانه خال رویشز در بالا که رفتم بهر دیدارشدم مدهوش تا خوردم به بویش...
اگر مجنون، گذارش بر تو میخورددگر نامی ز لیلایش نمی بردتورا می دید و از عشقِ نگاهتهمان یک لحظه ی آغاز می مُردشاعر مصطفی مدرس پور دوبیتیممنوعه ها...
ای که به دل داری امیدِ وصالبرخیز زجایَت تا نگردد آن محالنگردد رنگِ رخسارت همچون برگ زردخون ببارد از دو چشمت اشک سرد...
اَز بیدادِ زُلفِ آن دُختَرَکِ سیستانیچِنین چَنگ میزَنَم بِه هَر ریسمانیوَ یَقولُ الکافِر، یا لَیتَنی کُنتُ ترابوَلی گویَم که بودَم کاش،یِک زندانی...
قسم به حضرت عشق، وفا ندارد دلقسم به موی سپیدم، حیا ندارد دلحذر کنم ز تو؟ مگر به خواب بینیقسم به بود و نبودت، جفا ندارد دل...
قلم را باخته ام دیگر ندارم چاره ایای خدا کاری بکن دیگر ندارم ماله ایتا بر افکار خموش خود کشم در حادثهای خدا کاری بکن دیگر ندارم واژه ای...
..وقتی که پرده پرده دلم را نواختماز ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفتیک تکّه آفتاب برایم بیاورید!از آسمان تار خودم گریه ام گرفترضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
مگذار که چشم تو پر از نم بشود!لبخندتو آمیخته با غم بشودمانند جوانه دل بکن از دل خاک!تا دیدن خورشید،فراهم بشود.رضاحدادیان...
لیلی شو و بگذار که مجنون شوم ای دوست . حیف است که این عشق بخشکد به رگ و پوست بابک حادثه...
دلم، نازک تر از: مینای کاشی؛هوایت می کنم وقتی نباشی؛تو می دانی که حالم با تو خوب ست؛بپا حسّ مرا از هم نپاشی!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
تو که: شعر شررباری سراپا،پر از حسّی؛ صفا داری سراپا؛برای وسعت یک آسمان عشق،شکوهِ مِهررخساری سراپا!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)...
اگر چه آسمانت بی نقاب استپر از ردعبور آفتاب استبه هرجا چشم می چرخانی،اماسراب اندر سراب اندر سراب است.رضاحدادیاندوبیتی...
اگر چه آسمانت بی نقاب استپر از رد عبور آفتاب استبه هرجا چشم می چرخانی،اماسراب اندر سراب اندر سراب است.رضاحدادیاندوبیتی...
کارِ چشمم از تبسم ها گذشتدر نگاهم، ابرهایِ سَرکش استبعدِ تو، هر ثانیه یک سال شدحالِ دل چون اسبِ بی افسار شد(برایِ بابایِ عزیزم؛ عزیزِ خدا)(شیما رحمانی)...
روزی که تو فرمان دهی جان را فدایت می کنم......این پیکر آزرده را فانوس راهت می کنمحسن سهرابی sohrabipoemsohrabi hassan...
از پنجره ی صبح، دهان ساخته اندبر بالِ نسیم، آشیان ساخته اندهربار تو را دید دلِ من پَر زدانگار تو را از آسمان ساخته اند.رضاحدادیان...
عشقِ ممنوعه جگر را خون کندآدمِ عاقل؛ خُل و مجنون کندهر سخن را که زبانش قاصر است؛چشمِ عاشق لاجرم بیرون کند!شیما رحمانی...
نسترن بیگانه شد با دردِ منمن خطاهایش ندیده رد شدمعاقبت چیزی که از این عشق مانداین منم که کاملا مرتد شدمشیمارحمانی...
تو نباشی، شعرهایم بی کَس استهر چه گویم، مهملاتی بیش نیستشورِ شعرم از تو می گیرد نشانپس بتابان نورِ خود را بی امانشیما رحمانی...
جیغ زد عقربه یِ گیجِ زمان؛جاده باریک و سفر نزدیک استرخت باید بست از شهری کهمِهرَش عصیانکده ای تاریک استشیما رحمانی...
جیغ زد عقربه یِ گیجِ زمان؛جاده باریک و سفر نزدیک استبایَدَت رفت از این شهری که؛همه اَش وسوسه ای تاریک استشیما رحمانی...
خواستم یوسف بمانم تا ابد خواستن آن قدرها ممکن نبود! دست آدم سیب چید از وسوسهجد ما یک لحظه را مومن نبود...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
چند دوبیتی۲◇۹یاری نما که ببینم جمال تویا با خبر شوم از اصل حال توممنوعه ای شده ای در مقابلمکی لذتی برم از سیب کال تو؟♤♤♤◇۱۰تو تنهایی و من تنهاتر از توکجا یابم کسی زیباتر از تونمی بینم میان این همه گلکه باشد عطر بویش بهتر از تو♤♤♤◇۱۱چه در سر داری ای آشفته گیسودلم را می بری اینسو و آنسومده بر باد عطر کاکلت راکه حلق آویزم از هر رشته مو♤♤♤◇۱۲مگر ای عشق بر بادم ندادی؟...
نقشِ رویَش فِتاده در فنجانبوفِ کوری که در کمینِ من استترس و وحشت گرفته نایِ مراشوربختی همیشه همنشینِ من است...
از طلوع آفتاب روی دوستدر زمستان مژده ی بهار می آیدسرود و نغمه ی نوروزبه گلستان شور هزار می آیدفیروزه سمیعی...
ای بهترین نگارگرِ زندگانی ام من بی تو هم کبودم و هم ، ارغوانیم در لابه لایِ هجمه یِ اندوه ، گم شدماز شب بگیر و عمقِ سکوتش، نشانی ام بهزادغدیری شاعر کاشانی...
یک تقویم کسالت آور داردصدپرسش بی جواب،در سر داردانگشت به لب،کنار میز شطرنجمانده ست کدام مهره را بردارد رضاحدادیان...
نبودی در دلِ شب های قلبم/و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/پر از خالی شده، دنیای قلبمزهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
پروانه ی دشت اَبرهاخواهم شدباجنگلِ باد،آشناخواهم شدای مرکزثقل آسمان! من باتوازجاذبه ی زمین رهاخواهم شد.رضا حدادیان...
https://sherepaak.com/poetry/%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d8%a8%db%8c-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-2💜سیاحت میکنم چشمِ سیاهت❤️نشستم در کمین ، بهر نگاهت💚اگر فرصت نصیبم گردد این بار💙نشانم بوسه ای بر روی ماهت🔹عنوان شعر : عشق بی پایان 🔺قالب : دوبیتی (غزل)✍شاعر : مهدی سلمانی میاب 🆔@MahdiSalmaniPoems...
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/نباشد حسّ من مانندِ زنبور/که بعد از «تو» بجوید دیگری را/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
دوبیتی (شماره ۲)💠۱دل و دین می برد طرز نگاهتدو چشم فتته مژگان سیاهتبهارم را مهیا کن دوبارهبه مهر و لطف و عشق رو براهت♤♤♤💠۲بهار آمد، سر یاری نداری؟به کار عاشقان کاری نداری؟به تیر غمزه ای، سحر و فسونیهوای مردم آزاری نداری؟!♤♤♤💠۳یقین دارم شرابی داره چشماتچه گیرایی نابی داره چشماتنگاهم کردی و دیونه گتشمچقد حال خرابی داره چشمات♤♤♤💠۴بهار و زنیقی در شانه ی توگل و بلبل کنار خانه ی توچه کردی با دل م...
به چرخ روزگار گشتیم ولی سامان ندیدیم ما کویر تشنه آبیم ولی باران ندیدیم...
بهارت شاد و خندان باشد ای دوست چو خورشید درخشان باشد ای دوستدرون باغ سرسبز و گل افشان دلت چون ماه تابان باشد ای دوست بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
هوا تاریک و من دلتنگ و خستهغمی سنگین به چشمانم نشستهاگر قلب شکسته می خری توخداوندا دل من هم شکسته ابوالقاسم کریمی...
من و ذهنی به رنگ و بوی پائیز پریشان برگ های عبرت آمیز چه خوش باشد لب آیینه ی نهر من و تنهایی و شعر دل انگیز...
یک کوه نمک نذر دو چشمان سیاهتای جان و تن و دیده به قربان نگاهت این رسم بُتان نیست فنا کردن عاشق یک عمر بمانم نگران چشم به راهت !!؟ بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
شاعر شده ایم و سخت در حاشیه ایمشخصیت برجسته ی این ناحیه ایمدنیا هم اگر اسیر دریا بشودما غرق ردیف کردن قافیه ایمبهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
با این و آن نشستیبی ما چرا؟ تو رفتیگشتی در آب و آتشما را چنین شکستی...
دل در کَفت اسیر استآتش نزن، حریر استفکری به حال دل کنعمری گذشت و دیر است...
بُلبل به سوز دل هی می سراید گل ناز اطلسی هم دل می رباید خدایا گل و بُلبل به میثاق هم آور به فرداها امیدی نیست، شاید نیاید...
ای سرو بی سامان مافاطی تویی، جانان ما عمری برفت بی کام ما حیف از دل و پایان ما...
باران کجاست؟ ای ابر ماعمری گذشت از صبر مافریاد از ته خاکم شنودیدار ما بر قبر ما...
آرام ما، ای جان مادل در پی ات، جانان مادفتر مرا، شعرم توراستطوفان دلُ و باران ما...
شاید دل من عروسکی از چوب است!مثل قصهٔ پینوکیو محبوب استاما چه دماغی دارد این بیچاره...از بس که نوشته حال من هم خوب است!ارس آرامی...
تا نوشتیم دلمان گیرِ چند تارِ ابرویش شدهتاتو زد و ما در کمانِ جعلیِ صورتش گرفتار شدیممأوامقدم...
به قربون چشمون ناز و خستهچرا غمگین لب دریا نشستهتو و دریا، خدا ساحل قشنگهغم و غمگین دل دریا شکسته...