شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باشبا درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ......
تو واقعی ترین احساس من بودیمگر در زندگی چندبار پیش می آید که آدم برای دیدنِ کسی که دیوانه وار دوستش دارد دست و پایش بلرزد؟مگر چند بار در زندگی چراغ های خانه دلت به دست های پر مهر کسی روشن خواهد شد که لمس دست هایش آرزویی دیرینه است؟مگر عشق چیست؟ جز خواستنِ تمام و کمال کسی که رویایِ تو حتی از مخیله اش هم نگذشته است...من با عشقِ تو تمام این ها را از سر گذرانده ام...باور کن که تو واقعی ترین احساسِ من بودی......