شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
باید برای خودت خوش باشی. بهترین قسمت روز شب است. تو کار روزت را انجام داده ای. حالا پاهات را بگذار بالا و خوش باش. من این جوری می بینم. از هر کس می خواهی بپرس. بهترین قسمت روز شب است.– کازوئو ایشی گورو_بازمانده روز...
گذشته ها گذشته، همین الانو عشقهنباش به فکر فردا، که دست سرنوشتهقصه ی زندگی رو، خود خدا نوشتهکوتاهه عمر آدم ،میگذره رفته رفتهفقط دو روزه دنیا، یک روزشم گذشتهدقیقه های رفته ،هیچ موقع برنگشتهبخند همیشه خوش باش ،بی عذر و بی بهونهبذار تموم دنیا، بهت بگن دیوونهاز آدما فقط یه خاطره جا میمونه_برشی از ترانه...
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نهای غمان بیهوده مخورچون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور...
خوش باش و دعا ڪن ڪه دلت خوش باشدورنه هرخنده دوای درد بی درمان نیست!ورنه هرخنده دوای درد هر بیمار نیست !! پروانه فرهی(پرر) زمستان ۱۴دوصفر...
رفته را ،رفته و فردا از کجا معلوم است؟ خوش در این لحظه دمی باش ،که فردایی نیست...
خوش باش که هر که راز داندداند که خوشی خوشی کشاند...
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت...
در شهر پراز همهمه و شادی و غوغاستیلداست، همان سنت دیرینه ی زیباست...با خنده، خداحافظی از سردی پاییز،با شوق بغل کردن رویایی فرداستجمع اند همه دورهم و چای براه استهم مثنوی و حافظ و هم فال و تماشاستدر خانه بساط غزل و قافیه جور استطی کردن نهُ ماه و، شب زایش یلداستفردا همه نوراست و سفیدی و سلامتخوش باش که آینده همینجاست و حالاست...
همیشه خوش باش و بخند و بچگی کن خوش گذرونی اصلا ربطی به سن ندارهبرگرد به دورانِ کودکیت...برو و با ذوق و شوق واسه خودت آبنبات رنگی بخر و با همون حسِ بچگانه بخورش...سرسره و تاب سوار شوبلند و از ته دل قهقهه بزن و دل زنده باشنزار سنِت و مشغله هات تو رو دور کنه از خوشی های روزگار اگه میخوای دلت جوون بمونه...مثلِ یک کودک باش ...مثلِ یک کودک بخور...مثلِ یک کودک بازی کن...آخرش قراره هممون این دنیا رو...با همه جزئیاتش بزاریم و بریم...پس اونطور که...
وقتی تو دل خوشی، همه ی شهر دل خوشند!خوش باش؛ هم به جای خودت، هم به جای من......
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدیای دوست! به داد دل من دیر رسیدیاز یاد ببر قصه ی ما را هم از امروزدرباره ی ما هرچه شنیدی نشنیدیآرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم!انگار نفهمیدی و انگار ندیدیای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دمما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدیگیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!خوش باش که یک چند در این راه دویدی...
گرفتم خط زدی از دفترت ای سفله نامم راچطور از یادِ مردم می بری- ابله- کلامم را! هنوز از هستی ات رنگی نمی دیدند و می دیدندکه بر اوراق هستی ثبت می کردم دوامم را هنوز از گُل گُلِ پیراهنِ خود ذوق می کردیکه عاری کردم از سودای پرچم پشت بامم را هنوز از گوشهٔ قنداقه بوی شیر می دادیکه من طی کرده بودم سالها ایام کامم را زدی، رفتی، برو با مایه ی بی مایگی خوش باشنمی گیرم پس از زخم از ضعیفان انتقامم را!...
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دلافروز خوش است از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیستخوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است نوروز باستانی مبارک...
قرارمان فصل انگورشراب که شدم بیاتو جام بیاور من جانجام را خالی از جان کنهراسی نیست... فقط تو خوش باشهمین مرا کافیست......
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باشبا درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ......
دلم از آن غافلگیری های ناب میخواهدمثلا اینکه خدا پشت در زندگیمان ایستاده باشدو در را که باز کردی تمام سخاوتش را به رویت بپاشدو بگوید بفرما!این هم محال ترین آرزویتبرآورده اش کردیم..برو خوش باش...
یکشنبه آمدهشنبه را باد با خودش برداین قانون زندگیست.پس فقط برای امروز خوش باش...
قرارمان فصل انگورشراب که شدم بیاتو جام بیاور / من جانهراسی نیستفقط تو خوش باشهمین مرا کافیست...