او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
چقدر غمگینی تو درست مثل زنی که درد، آبستن است و اشک فارغ می شود
مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام تو فارغی و به اَفسوس میرود ایام ...
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باش با درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ...
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ
این روزا عمر عاشقی دوروزه ایشالا پیر عاشقی بسوزه بلا به دور از این دلای عاشق که جمعه عاشقند و شنبه فارغ! گذاشته روی میز من، یه پوشه که اسم عشقهای بنده توشه زری، پری،سکینه، زهره، سارا وجیهه و ملیحه و ثریا نگین و نازی و شهین و نسرین مهین...