وقتى نور ، نور واقعى نورى که نقاشان از به ترسیم کشیدنش عاجزند، هر روز صبح، از شکاف کرکره هاى چوبى، به درون مى خزد، دیوار بالاى تختخوابم راه راه مى شود. این نور به من مى گوید، پنجره را به سرعت باز کن، هدیه اى شگرف برایت آورده ام....
روز تازه م رو شروع می ڪنم به نور به عطر چای و صبحانه به نوای خوش پرنده و گنجشڪ تا دندون دارم می خندم تا ڪه نگاره ای ماندگار رو لبم باشه بخاطر شادی خودم و آرامش دوستام و بعد برای ترس دشمنام خوشی ها رو بهم می دوزم...