پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتى نور ،نور واقعىنورى که نقاشان از به ترسیم کشیدنش عاجزند، هر روز صبح، از شکاف کرکره هاى چوبى، به درون مى خزد، دیوار بالاى تختخوابم راه راه مى شود.این نور به من مى گوید، پنجره را به سرعت باز کن، هدیه اى شگرف برایت آورده ام.هدیه شگرف چیزى جز یک روز تازه نیست.روزى متفاوت با تمام روزهاى دیگر ... کریستین بوبن دیوانه وار...
روز تازه م رو شروع می ڪنم به نوربه عطر چای و صبحانهبه نوای خوش پرنده و گنجشڪتا دندون دارم می خندمتا ڪه نگاره ای ماندگار رو لبم باشهبخاطر شادی خودم و آرامش دوستامو بعد برای ترس دشمنام خوشی ها رو بهم می دوزماز چیزهاى ڪوچڪ زندگى لذت می برمتوو باغچه گل های رنگی و خوشبو می ڪارمتا میتونم به خودم میرسم چون من خودم رو دوست می دارمبه حال و احوالم اهمیت میدمچون میدونمهیچڪس جز خودم نمیتونه حالمو خوب ڪنهتا چشم دارم می بینمت...