شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رفتم از خانه به بیرون به خیابانی کهاز همان خانه که شد چون زندانی کهغرق رویای تو ام هرچه ببینم همه توستبی گمان هر چه که از عشق نویسم همه توستدلم آشوب شده حوصله ام سر رفتهرود اشکم از دریاچه ی غم سر رفتهآمدم تا که به فریاد دلم تو برسیماه من باشی و شاید به شبم تو برسی...