سلول انفرادی می خواهم از جنس اغوشت دیواره هایش چنان نزدیک که انفرادی بودنش حس شود, زندان بان خوبی باش قفل کردی کلیدت را قورت بده!! ترسی از تشنگی و گرسنگی نیست چشم ها ولب هایت را دارم…
می دانی فرق من و زندان بان در چه بود؟زمانی که پنجره ی کوچک سلول مرا باز می کرد / او تاریکی و غم اتاقک را می دید و من روشنایی و امید را...