پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قَدِ خاموشی یک زیرگذر ، غمگینممثل گنجشک ( که خورده به سپر ) غمگینمرفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستیمن ازین دست " مکرر" ، چه قدر غمگینمسرو ماندم که جگر گوشه ی پاییز شومطلبیدند فقط سایه و بر غمگینمبه چه دردی بخورد خیره ی خود رو؟آتش!آب ، ناخورده ام و خورده تبر غمگینمسگی آن توست که هر روز ، مرا می گیردچه خبر آینه جان؟هیچ خبر! غمگینم!سرد و گرم است زمینی که در آن می شکنمآه ، تقصیرِ کسی نیست اگر غمگینممن ب...