قدِ خاموشیِ یک زیرگذر ، غمگینم مثل گنجشک ( که خورده به سپر) غمگینم رفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستی… من ازین – دست " مکرر" ، چه قَدَر غمگینم سرو ماندم که جگر- گوشه ی پاییز شوم طلبیدند فقط سایه و بر... غمگینم... به چه دردی...
رفیق جان! قسم نخور که عاشقم شدی! دروغ گفتن از قسم شروع می شود همینکه می رسی، به جاده فکر میکنی... جدا شدن، قدم_قدم شروع میشود
قَدِ خاموشی یک زیرگذر ، غمگینم مثل گنجشک ( که خورده به سپر ) غمگینم رفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستی من ازین دست " مکرر" ، چه قدر غمگینم سرو ماندم که جگر گوشه ی پاییز شوم طلبیدند فقط سایه و بر غمگینم به چه دردی...