قدِ خاموشیِ یک زیرگذر ، غمگینم
مثل گنجشک ( که خورده به سپر) غمگینم
رفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستی…
من ازین – دست " مکرر" ، چه قَدَر غمگینم
سرو ماندم که جگر- گوشه ی پاییز شوم
طلبیدند فقط سایه و بر... غمگینم...
به چه دردی بخورد خیره ی خود- رو؟ - آتش!
آب - ناخورده ام و خورده- تبر... غمگینم...
سگی آن توست که هر روز ، مرا می گیرد
چه خبر آینه جان؟ - هیچ خبر! غمگینم!
سرد و گرم است زمینی که در آن می شکنم
آآآه... تقصیرِ کسی نیست اگر غمگینم
من به اندازه ی تنهاییِ تن ها ، زخمم...
مثلِ یک فاحشه ی تجربه گر غمگینم...
زندگیِ سگی و صبرِ عظیمِ شتری...
یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم…
ZibaMatn.IR