پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زیستنی را تجربه میکنم بدون همسایه ... با یه کوله بار٬ پر از خاطره روبروی چشمای بیتابم ایستادی، و زمان با دستای نامرئش تو رو ازم جدا میکنه. در کمال ناباوری٬ دورشدنت رو با بغض تماشا میکنم. تو هیچوقت برام نگفتی چرا با اینکه میدونستی بر نمیگردی ازم خواستی تا منتظرت بمونم . و تو از شهر من رفتی ... برای همیشه تو رفتی٬ برای یه شروع دیگه من موندم٬ با یه دنیا تنهایی و یه عالمه علامت سوال...... به د...