متن علیرضا بهاروند
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علیرضا بهاروند
حسرت
نه حسرتها حسرتند
نه داشته ها آرزو
بی سایه در عین همزادگی
بی عشق در عین نیازمندی
پیر عقل دیرزمانی ست که نوری چهره اش را بر نمی تابد
گل فروش دوره گرد
- بر سر بازار-
دل حراج میزند
دریغا که این روزها
رونق شکسته بندها به دل...
غریبه
تحمل کن نگاهم را غریبه
سکوت و بغض و آه م را غریبه
دلم تبعید به چشم تو شد آه
نفهمیدم گناهم را غریبه
کودکی خیال
خدایی ؛ ندانسته ام چه بودم و از چه آم ساخت مرا؟
تنها در کودکی خیالم و تاریکی شبم از دور دستها نور امیدی سوسو میزند و قلب کوچکم را به طپش وا میداشت تا سایه زندگی را بر سرم ببینم.
سیلی سخت روزگار بر گونه هایم نواخته...
اندوه
چون پرنده ای پر و بال شکسته می خواند فراز خانه ام،
دیگر این دل شبی نیست به نیایش ستاره چلچراغ نیاویزد،
فراز خیمه های خاک،
این گونه که فرو میشکنم،
کوه به فریاد است
و درخت اشارتی ست تا در سرا پرده سبز بنشینم.
برای دلی که بارانی...
وداع
آنزمان که در هم غرق میشویم
و بوسه های تلخ کلام خداحافظی بین ما ،
من و تو را بوجود میآورد ؛
به ژرفی عمق اندیشه ها و جاده ی بی برگشت عمر لحظه ها . . .
بدرود ای بی تفاوتی ها
بدرود ای چشم های بی اشاره
ای لب های بی بوسه،
ای قلب های بی طپش،
.
بدرود ای آرزوها،
ای عمرها، ای اندیشه ها!
بدرود ای شکست ها، ناشناسی ها، ناسپاسی ها.
بدرود ای عشق ها، امیدها، هوس ها، دلبستگی ها.
بدرود ای خشم...
دریا، سرزمین شعرها، عشق ها و گریه ها ست.
دریا، آرامش دهنده عشق های سوزان است.
دریا را دوست دارم به خاطر عصیانش، به خاطر وحشیگری هایش، به خاطر نعره هایش.
من هرگاه احتیاج به تسکین روحی دارم، هر گاه می خواهم به خودم تسلط پیدا کنم به دریا کنار...
هرگاه با انسانی تازه آشنا میشوم
شعری تازه دارم
و آن این است
کلاهی دیگر بر سرم رفته است
زیستنی را تجربه میکنم بدون همسایه ...
با یه کوله بار٬ پر از خاطره روبروی چشمای بیتابم ایستادی،
و زمان با دستای نامرئش تو رو ازم جدا میکنه.
در کمال ناباوری٬ دورشدنت رو با بغض تماشا میکنم.
تو هیچوقت برام نگفتی چرا
با اینکه میدونستی بر نمیگردی
ازم خواستی تا...
دی را از شکوفه ها بپرس
از انجماد لاله های نشسته در غربت