پدرم کارگر بود مرد باایمانی که هر وقت نماز می خواند خدا از دست هایش خجالت می کشید
کوه را خستگیِ ایستادن می فرساید رود را خستگیِ رفتن و انسان در میان ایستادن و رفتن ...
و بهای عشق ، دوست داشتن است دوستت می دارم ای که بودن ات مرگ را به تاخیر می اندازد....
رویاها زیباتر از آناند که حقیقت داشته باشند به رویا میمانی دوردست و دست نیافتنی همیشه تو را اینگونه احساس کردهام....