سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
منی که اینهمه کوهم از این جهان به ستوهمبرشی از شعر "وصیت نامه"...
کوهابرباد را به تماشای دریا فرستاده است و در تماشای دریاابربه دامان رعد و برق عشقی را به خواب می برد شاید که شبادامهٔ روز باشد که عشق سؤالی ناتمام از باد می سازد و ابرسمت باد ........☘️🍃....فیروزه سمیعیhttps://t.me/Pangarah۱۴۰۳/۷/۲۵...
و چگونه نشان دهمدردهای کوهمندم رابه چشمانی که دشت می بینند!!من،نقطه ای درد و دور .«آرمان پرناک»...
گاهی ، به خود می گویم ، کاش، فریاد بودم، تا در انعکاس کوه ، می گفتم : تو «بدی»....تو «بدی» ...حجت اله حبیبی...
من و تو چون دو کوه دور از هم جدا از هم نه توانِ حرکتی، نه امیدِ دیداری آرزویم اما این است که عشقِ خود را با ستاره های نیم شبان به سویم بفرستی آنا آخماتووا...
در کوهستاناز آن دامنه های زیبا بالا رفتماز آن بالاهمه چیز کوچک بودبه جاده نگریستمچیزی برای دلتنگی نبودتن را به عطر گیاهان کوهی سپردمو از کوه پایین آمدمقبل از آنکه فروبریزدو جاده را سنگسار و مرا دفن کندبا دلتنگی...
با غمی که در دلتان جاودانه شده استکوه ها را سنگین و اندوهگین کردهاما خورشید ملایم، با عظمت خودپشت ابرهای پریشان ایستاده استلحن سکوت غمگین و عمیقدر هوا چون نغمه ای شنیده می شود سکوت آنقدر سنگین و اندوهگین است که هر ذره ی هوا نیز از آن نفس می کشداما باز هم، با چشمان تاریکتانمی توانید از پشت ابرهانور خورشید را با استقامت ببینید...
ایستاده بر نوک پاتا نزدیکتر شود به خورشیدکوه.رضاحدادیانشعرکوتاه...
کوه می دانستکه به پایشنخواهد ایستادرود.رضاحدادیان...
غنچه لرزید ، باغ پرپر شدتا نگاه خزان به کوه افتاد. حجت اله حبیبی...
غروب، فرصت تجدید خاطره هاست شفق، بوسه زند شانه های کوه . حجت اله حبیبی...
بی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استرضاحدادیان...
خوشحالی من بزرگ، اندازه ی کوهاندوه، به قدرِ یک سر سوزن شدرضا حدادیان...
کوه ها رازهایی را می دانند که ما باید بیاموزیم. این ممکن است زمان ببرد، ممکن است سخت باشد، اما اگر به اندازه کافی صبر کنید، قدرت یادگیری را پیدا خواهید کرد....
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز توپرنده سر به گریبان شده ست بعد از توبهار دست تکان داد ودور شد از منهوا ،هوای زمستان شده ست بعداز توهزار پنجره ی پُر غبارم وانگار--زمانِ قحطی باران شده ست بعداز توکسی که آینه دار سپیده بود،چقدر--از آفتاب ،گریزان شده ست بعد از توبه چشمِ گل،جنگل با تمام وسعت خودشبیه گوشه ی گلدان شده ست،بعد از توو کوه ،کوه فرو ریخت هستی وبی شکجهان بَدَل به بیابان شده ست بعدازتو.رضا حدادیان...
من آن کوهم که اشک میریزم و رود می شودرود عشقی که با سنگ به تو مسدود می شوددر کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ایشاه آن کاخم که از مات تو محدود می شودای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنممن ماهی عشقم به پای تو گل آلود می شودعمری ست که با لب به لبم میزنی و می سوزممثل آن سیگار که از لذت تو دود می شوداین بک حقیقت است که دنیای من بدون توپر شده از دغدغه ها احساس کم بود می شود...
،سرما آمده استاما تو کوه باشبرف زیبایی اتشکوه باش، برفخوش حالیتخیانت نکن به شادی ...به خنده ...به نگاه های عاشقاخم به ابرو نیاورنیاورخم به ابرومصمم بااشهمچون سرمایی کهدریایی را یک شبه یخ می بنداندرعنا ابراهیمی فزد...
گفتی که از نسل آدمیمغافل از آنکهما کوه بودیمو تقدیرماننرسیدن به هم بودمجید رفیع زاد...
کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک...
چون سخن از مَرد و مَردی گفته شد قصه ها از استقامت زنده شد پایداری ،کوهِ غم، یعنی پدر درد و سختی با وجودش ضربه شد...
(چهارشنبه سوری )کوه کلاه سپیداش را بر می داردتا به پرستوها خوش آمد گوید بادعطر بنفشه ها را عادلانه تقسیم می کند و زمینبی هیچ درنگی زیر پاهایت سبزمن در غروب آخرین سه شنبه ی سالبرای گرد گیری افکارم آتش افروخته ام...
به امید خدا میگی ،گرم میکنی بدنتو،،راه میفتی،اول یه نگاه به اطراف میکنی..قله جلو دیدن نیست،راهنما میگه باید بریم 4ساعت دیگه مشکلی تو مسیر پیش نیاد به امید خدا میرسیم،تو دلت میگی خدایا سلامت برم سلامت برگردم،به ظاهر سبکه..از دشت جنگل کوه ها میگذری ،از یه ارتفاعی دیگه درخت نیست ،،جالبه دیگه نمیگم کی میرسیم..نمیگم قله کجاست..بعضی وقتا سرمو بلند میکنم به اطراف نگاه میکنم ..یه نفس میگیرم..به جای سخت میرسم اصلا وای نمیستم آروم آروم قدم میزارم نفسامو...
هنوز هرجا که بی تو پا می ذارمشبیه کوه! هستی در کنارمغرورت هم برای من عزیزه!چقد زن بودنت رو دوست دارم!گاهی جای خدا احساس می شی! توو شعرام عطر سبزِ یاس می شی! چه خوبه که هوامو داری هرروز چه خوبه روی من، حساس می شی! هوای تو نباشه خونه سرده!هوات، حال خوشِ قلب یه مرده! روی موهات یه شاخه گل می کارمچقد شعرام تورو زیبات کرده!تو از هر گوشه ی این خونه ماهی!که با زن بودنت، یک تکیه گاهی! جهان بی تو پر از بی راهه می شهنباشی...
ای کوهتو را فتح می کنند!چه وهم شیرینی...
یکی مرغ برکوه بنشست و خاست چه افزود بر کوه بازو چه کاست من آن مرغم و مملکت کوه من چو رفتم جهان را چه اندوه من...
خیلی وقتا میشه از تنهایی به کوه رسیدیه کوه صبر یه کوه سبز ، نمونش همین الآنمث اون کوهی از دور سبزهولی کلی سیاهی و مور و ملخ توو خودش جا دادهو پر از زوزه ی گرگ و ناله ی کفتاراز دور بهت لبخند میزنهاون از توو خون گریه میکنه وتو از دور سبز میبینیپس ببین یه سری چیزا از دور سبزهولی از توو قرمزه و سیاهیه وقتا دوری باعث میشه فقط لبخندمو ببینی ودردام غمگینت نکننحالا همون کوهه که گفتمومیخوام بهش یه کم زوم ت...
چشم های تووقت زیادی از خدا گرفتاگر آفریده نمی شدیزیبایی بیشتریبه کوهبه دریابه جنگلمی رسید...
پدرم تا دقیقه ی آخرمثل یک کوه تکیه گاهم بودرودی از عشق در دلش جاریتاجِ سر بود و پادشاهم بوددر کلامش خلوص پیدا بودهمّتش کوه را تکان می داداز نگاهش بهار می روییدتا نَفَس داشت بوی نان می دادمهربان، بی ریا و عاشق بودمثلِ یک مرد زندگی می کردمعنی ِغُصّه را نمی دانستبا غم و درد زندگی می کرددرد را در وجود خود می ریختاو دلی داشت مثل آیینهپرتلاطم کریم و بخشندهمثل دریا بزرگ و بی کینهدر غروبی به وسعت پاییزناگهان رفت ...
روز مرد و روز پدر مبارک پدر عزیزم ، جانم فدای تمام مهربانی های بی وقفه ات ، تو قشنگ ترین نقاشی خدا هستی که با تو هستی معنا گرفت ، یک جا نوشته بود (( تو بخند من زنده بمانم ))راستش وقتی میخندی تمام ناراحتی های عالم هم اگر در دلم باشد رنگ میبازند .نمیدانم تو را به کدام واژه تشبیه کنمکوه ، عشق ، یا دلیل برای زنده گیولی تو از تمام واژه های که میشناسم قشنگ تری .دختر که باشی عجیب پدر برایتسنگ تمام میگذارد ، تمام ناز هایت را به جان میخرد...
کوه را خستگیِ ایستادن می فرسایدرود را خستگیِ رفتنو انسان در میان ایستادن و رفتن ......
من همان کوه ام که صبرش را به پایان بُرده ای ،،...
میان آن همه رنگ پاییزی چشمه ای طنازدر رقص برگ ها نغمه خوان می نوازد سازخیره در چشم های معشوقی از جنس کوهدلگرم به امن ترین نقطه دنیا به آغوش بازکم کمک لطیف می شود دل سنگی اش اماآنقدر که می نوازد آن چشمه، روح نوازهم نوا می شوند مثل نوای دلداده و دلدارگویند به گوش یکدیگر عاشقانه هزاران رازمیرقصد و می لغزد چشمه بر تن کوهسارسر هر بوسه ی چشمه گل نمایان میشود بازفرانک عبدی (باران)...
دلت را به کوه بزن ...سنگیست اما از تبار مردانگیست ...از بالا شهر عزیزت را تماشا کن شهری که از دور تماشایی تر است ...مردمی را ببین که در باتلاق تکبر دست و پا می زنند و فریاد های غرور آمیزشان گوش فلک را هم کرده است ...خوب ببین ذرق و برق تو خالی اش را ...بیا و این شهر مرده را به فراموشی بسپار ...دلت را به کوه بزن ...تلخی را در رود نیلی رنگ غرق کن ...بشنو نوای زندگی پرندگان را ...نسیم را لمس کن ...آسمان را به آغوش بکش ...و پرواز...
دلتنگی سهم نگاه من شداز آنچه در تو میدیدمشاید قسمت این بودکه من کوه باشمکوهی پر از اندوهبا سنگ هایی از جنس بغضو خورشیدی که هیچگاهاز پس آن طلوع نخواهد کرد...
کوه ها اشک ندارند،به سختی ناراحت میشوند و هنگام ناراحتی،فرو میریزند...
خواهر که داشته باشیغصه هایِ دلت رویِ هم تلنبار نمی شودچون یک نفر هست که تمامِ غصه هایت را به جان بخرد....خواهر که داشته باشیاز تنهایی نمی ترسیچون مطمئنی، همیشه یک نفر هست که تمامِ خودش را تویِ اوج گرفتاری برایت کنار خواهد گذاشت....خواهر که داشته باشیتهِ دلت همیشه به بودنیبه ماندنی قرص است و محکم...خواهر که داشته باشیپشتت همیشه گرم است به حضوری از جنس"مادر" از جنسِ "کوه" از جنسِ "خدا" ....خواهر ک...
ای آشنای قدیمای کوه سبزپوشپرمی کشد دلمبه اشتیاق و حسرتِ آن درّه ی عمیقدوباره پاییز استزندگی را نَفَس بکشمزندگی کنم از نوپُر کنم جامِ جانم رااز صدای صخره های خموشاز قلبِ بیشه هاتا قلبِ جنگلِ خزه پوشآه! منپژواکِ خنده های کودکی ام رادوباره می شنومدر دانه های پرطراوتِ شِمش پوشِ کوهستان! ......
گاهی می اندیشم درختی که تنها بالای کوه زندگی می کندچرا از جنگل فرار کرده !...
روسری ای که در باد می رقصدرویای رنگ پریده ی... زنی استکه از فرسنگ ها فاصلهتورابه.... ««نام »»می خواندگیسوان بیقراری امدر هوای مهربانی ...شانه هایتسفیدخواهد شددر شبی که ابر دلتنگیبغض های نباریده ی "دوستت دارم" رابر تنت می پوشاندو توشاعرترین ...کوه دنیا خواهی شد......
درخت را به نام برگبهار را به نام گلستاره را به نام نورکوه را به نام سنگدل شکفته مرا به نام عشقعشق را به نام دردمرا به نام کوچکم صدا بزن...
این گونه بود که آفریده شدند: یک آه در گلوی جهان گیر کرده بود، جهان عطسه کرد و گرد از زمین، دور شد کوه پدید آمد. آسمان خمیازه کشید ابرها آغاز شدند. باران روی زمین راه می رفت و از جیبش گل می چکید. خورشید لباسش را تکاند و درختان روییدند. باد خواب بد دید و به زمین چنگ انداخت صحرا شکل گرفت. برف گونه ابر را بوسید و «مه» نمایان شد. آتش لباسی از خاک برای مهمانی دوخت به نام جاده. اما اقیانوس ها دست ساز دست سازند. مرغوب و ماندنی..اقیانوس ها، به مرور ز...
از همه زیباتری وُاین ترسناک است.کوه هرچه بلندتردرّه اش عمیق تر...شعر: حادیسام درویشی...
از همه زیباتری وُ این ترسناک استکوه هرچه بلندتر درّه اش عمیق تر......
بیستوناز آن وقت نام گرفت کوهکه تکیه به عشقِ شیرین نداشت فرهاد....!...
وقتی تو راه های پرپیچ و خم زندگی مثل یه کوه روبروی تموم ترس هام ایستادی و من پشت گام های بلندت آروم آروم راه میرفتم تو دلم هزار بار بهت افتخار کردم.وقتی هرجا نشستم دیدم و شنیدم از شجاعتت،تو دلم هزاربار بهت افتخار کردم.وقتی تو چشمای پر از ابهتت نگرانی پدرونه تو دیدم بازم بهت افتخار کردم.از یه جایی به بعد تو تنها پدرم نبودی،تکیه گاهم نبودی،امیدم بودی چراغ راهم بودی،وکیل و مدافعم بودی. . ....
مرا نه آسمان برمی تابد نه زمیننه باد نه باراننه ماه نه خورشیدنه کوه نه دریا،توییکه به ماه و خورشید و فلکفرمان می دهیعاشقانه دورم بگردند...
و فاصلهکوه در قابِ پنجره ، جا می کند...!...
کوه ها از ابتدا کوه نبودندآدم هایی بودند که بعد از به هم رسیدنسنگ شدند...
ماه من،غصه اگر هست،بگو تا باشد!معنی خوشبختی،بودن اندوه است...!این همهغصه و غماین همهشادی و شورچه بخواهی و چه نه،میوه ی یک باغند...!همه رابا هم و با عشق بچین...!ولی از یاد مبر؛پشت هر کوه بلند،سبزه زاریست پر از یاد خدا،و در آنبازکسیمی خواند؛که خدا هست....!خدا هست.....!و چرا غصه؟چرا.......؟!...
گاهی که به تو فکر می کنمهمان وقتی که دلم برای خواستنت تنگ می شود، خودت را نمی خواهم.خودِ واقعی آدم ها زیاد قشنگ نیست.شاید خودشان هم برای همین بیشتر اوقات نقاب دارند. نقاب می زنند تا خودِ واقعی شان را پنهان کرده باشند.خودشان همیک خودِ رویایی می خواهند.من خودِ واقعی ات را دوست ندارم.من یک "تو" ی رویایی را دوست دارم.من همان شاهزاده ی سوار بر اسب را دوست دارم.همان که پدرش پادشاهی یک سرزمین را عهده دار استهم او که مادرش م...