در شبی مهتابی... نه، مهتاب نبود آسمان تیره تر از موی سیاهم شده بود ابر اندوه چنان روی مرا پوشیده بود که ندانستم من زن محجوب یا دیوانه ی شاعر؟ کدامینم؟ کدامینم؟ هر قدم یاد تو با رنج و عذاب می برید نفسم می درید سینه ام می چکید از...
یه کاری با دلم کردی به من برگشته احساسم تو آغوش تو که باشم کسی رو من نمیشناسم . . تمام حال خوبم رو به چشمای تو مدیونم یه جوری عاشقم کردی که از دنیا گریزونم .