متن خیال
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خیال
چقدر شیرین است،
تمام تلخیها را عسل کرده-
زنبور خیال!
بگو
کجا بیابمت؟
به کُنجِ دَخمه ی خیال
کِناروعده یِ محال
کرانه های آرزو
کجا بیابمت؟ بگو
بگو
کجا بخوانمت؟
به واژه های بی کلام
میانِ شعرِ ناتمام
به بغضِ مانده درگلو
کجا بخوانمت؟ بگو
بگو
کجا ببینمت؟
کنارِ بُهتِ پنجرِه
به زیرِچَترِ خاطره
به مّکثِ بینِ گفتگو
کجا ببینمت؟...
مستِ رویای توام
پیمانه می خواهم چکار؟
راهِ پر پیچ وُ خمِ
میخانه می خواهم چکار؟
تا سرانگشتِ خیالت
لا به لای زلفم است
این پریشان موج ها را
شانه می خواهم چکار؟
با تو تا دراوجِ دل دادن
شناور می شوم
سرپناه وُ لانه وُ
کاشانه می خواهم چکار؟...
در کوچههای خاکیِ خیال
کودکی
با پایِ برهنه
بر سنگفرشِ رؤیا
میدود.
باد
موهایش را
به رقصی بیپایان میبرد
و آسمان
در چشمانش
آبیتر از همیشه است.
او نمیداند
که دیوارها
گاهی
بلندتر از قدِ آرزو میشوند
و ساعتها
بیرحمانه
بزرگ شدن را
فریاد میزنند.
اما هنوز
در صدای خندهاش...
گاهی دلم میخواهد
بیدار نشوم،
بگذارم دنیا
همیشه مرا
زیبای خفته ببیند…
در آغوش خواب،
همیشه خودم را
زیبای خفتهای میبینم
که به رؤیای تو پناه برده است.
گاهی پلکهایم را که میبندم،
جهان خاموش میشود
و فقط تویی که در خوابم
زنده میمانی…
من مانند آخرین دیالوگ از فیلمی با پایان باز هستم
و اما تو ...
در ابتدای تیتراژ پایانی قرار گرفته ای با مضمون ( این داستان ادامه دارد...)
خیالِ حضور تو اینگونه مرا به ادامه وصل میکند.
چه خوش بودیم با آن عشق پنهانی
به گوشم خوب میگفتی الفاظ ویرانی
تو بودی ماه شب تابم و من آن ابر تیره رو
به ظاهرکردمت پنهان ولی در چشم تابانی
نبودی جز خیالی دور و بس زیبا
که جا ماندی در اوهام و افکار خیابانی
از آن روزی که...
امان از دست تو و خنده هایت
کمی نفس بگیر
بنشین چایی ات را بنوش
با عطر گُل و هِل
خو گرفته است
قند پهلوست
بیست دقیقه ی دیگر
غذا دم می کشد
میز را به سلیقه ی تو چیده ام
یادم نرفته
در گلدان میز غذاخوری
گل رز آبی...
با شب حرف ها دارد دلم
برایم از قرص روی ماهت می گوید
با ساعت درد و دل میکنم
از انتظار می گوید
با این اوصاف
بدونِ تو من
در مداری پر از خیال ایستاده ام .
در لحظه به لحظه های زندگی ام جاری گشته ای
تمام غم های دل به یک لبخند زِ هم گُسسته ای
کاش می شد به اسم کم گاه تو را صدا کنم
کاش بدانی که تا کجای فکر و جان و خیالم رفته ای
ببین!
گرفته دامن ساحل را
دریا
و عبور می کند
باران
از جاده ی خیال
و پاییز
خمیازه می کشد
درخت را
دنیا بدون تو
سایهوار مینشیند بر دل من
غصه چون مهی سنگین
در سکوت میخزد
مرگ، همچون زمزمهای دور
خیال را به بازی میگیرد
و من در میان این خاموشی،
به دنبال تو می گردم
شاید دوباره در آغوش بگیرم تورا
گذر نمیکند چرا..؟
خیال تو ز حال من
به آغوشم کشیدی ناگهان، جان از قفس افتاد
قلم با دیدنت دیوانه شد، شعرم به رقص افتاد
🍃 𝓑𝓪 𝓷𝓰𝓱𝓪𝓶𝓮-𝔂𝓮 𝓭𝓮𝓵-e 𝓑𝓮𝓱𝔃𝓪𝓭 𝓖𝓱𝓪𝓭𝓲𝓻𝓲🍃
شبــهای دلـم هــوای مهتاب گرفت
تصویر تو را همیشه در قاب گرفت
ای عــشق تو تصنیف خیالم هستی
رویای منی، با تو دلم خواب گرفت
برکه بودم، سایهای افتاد و خوابم را گرفت
بغض ابری آمد و آرام جانم را گرفت
چشم وا کردم، غباری در نگاهم ریشه زد
دردی از جایی گذر کرد و عنانم را گرفت
باد زخمی کهنهتر ساخت از گذرگاه خیال
موج برخاست و دلِ بیسرپناهم را گرفت
صبح آمد، پرده...
خــوب ست تـمامِ مــاه و سـالم با تو
خــوب ست همه فــکر و خیالم با تو
در قــــهوه ی چشـــمانِ تو ای زیبا رو
نـــیکو ست زدم هر چه که فالم با تو
به چه میاندیشی؟
وقتی دلت میان هزاران رنگِ خیال،
در پاییز سرد خود گم شده باشد،
و هیچ ستارهای روشن نمیشود تا نشانگر راهت شود!
به چه میاندیشی؟
وقتی همه چیزِ درونت طوفان گرفته است
و تو میان این همه هیاهو و غوغا؛
نمیدانی چگونه، چرا،
کی و کجا زمین...
وقتی جهان،
مثل طنابی دور گردنم میپیچد
و صدایم، در گلویم دفن میشود،
نه فریاد،
نه گریه؛
فقط
چای میریزم کنارِ پهلویم
تا بخارِ خیال،
زخمِ بینامم را آرام کند.
دستم را دور فنجان حلقه میکنم
انگار دستانِ مادریست
که هنوز باور دارد
من کودکی خستهام،
نه زنی واخورده در...
گرچه می دانم نمی آیی ولی چشم انتظار
در خیالت گاه گاهی پادشاهی می کنم
ماهِ شب
از قابِ چشمانِ بسته میگذرد
و واژهها
مثل ماهیهای بلور
در ذهنم شنا میکنند.
بر شانهی باد
ردی از نقره میکشد
و خواب،
به شکلِ پروانهای تار
در نورِ او
ذوب میشود...
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.