انگار میزدم رهِ دنیا به پای دل میرفتم از زمین، سوی ماورای دل هر سو دویدم و زِ خودم دور میشدم گم بودم و پر از غمِ بیمنتهـای دل اما عجب، مسیرِ جهان سادهتر نبود جز گردِ سجاده، همین کُنجِ جای دل هر بار بازگشتم و دیدم به روشنی آن...