پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در خیالم در دشتی پر از اقاقیامنم وتوکه دست در دست همقدم می زنیم در میان گلهاوچشم در چشم همبا شراب نگاه عاشقانه مانغافل می شویم از این دنیاآنقدر غافل که جز بارش باران بر سرمانچیزی حالمان را جا نمی آورد...
ترسیم میکنم لبخند توراوباز خط میزنم برای هزارمین بارلبخندت هک شده روی قلبمآنقدر زیبا که هرگاه یادم می آیدلبخندی گوشه ی لبانم نقش می بنددبه کاغذهای مچاله شده ی روی میز می نگرموباز لبخند زیبایت را ترسیم میکنماگر بتوانم همانگونه که میخندی آن را بکشمزیباترین قاب دنیا را دارم...
نمی دانم در آسمان نگاهت چه رازی نهفته که از همان نگاه اول برایت تب کردممرا مبتلا کرده ای به خودتدرکویر سوزان قلبم عشق توجاری ستنگاه عاشقانه ات دریای طوفانی دلم را آرام می کندحرف های عاشقانه ات پرنده ی خیالم را به بام خوشبختی پرواز می دهدچقدر خوشبختم من که مبتلای توام...