پنجشنبه , ۱۹ مهر ۱۴۰۳
کسی با سکوت آشنا نیست.آدم ها تا از کارهایشان فارغ می شوند، تا از جمع هایشان جدا می شوند، مُجدانه خود را به کاری می گمارند.کتاب ورق می زنند، فیلم می بینند، شراب می خورند،پشت هم سیگار می کشند، قمار می کنند، چه می دانماز این جور کارها که از مواجهه عریان با خویشتن، فرار کنند.از سکوت از سکوت.انگار سکوت هیولایی باشد که راز مگویشان را آشکار بکند.انگار سکوت جن باشد و آن ها بسم ا...جای تأسف است که آدم ها هنوز نمی دانند، گاهی کاری نکردن و دست...
بسیار سخن بود نگفتیم و گذشتیم مُردیم و برفتیم و به لب راز نیامد!...
ای گل زرد، ای رازِ ناگشودهدر قلب ما، تو گلی تابنده...
وقتی نسیم نیمه شباز باغ سیب برمی گرددراز از کنار زلف تو آغاز می شود...
خیال چشمای توچشمم میکنه خیس هیچ جای دنیامث چشم تودیدنی نیس فقط خدامیدونه همش به فکرتوام دلم میخوادهر لحظه به چشمت سفرکنم دلم میخوادکه حین سفربه چشمای توبهم نگاه کنی وبگم بهت رازمو رازی که غیرخداهیچ کسی نمیدونه عاشقتم وعشقت منوکرده دیوونه...
هیچگاه ندانستم چه رازیست بین دل و دستماز دستم رفت به هرچه دل بستمارس آرامی...
هرکس باید در زندگی اش یک رفیق ، همدم ، هم سنگر و همراز داشته باشد.کسی که همیشه مثل دستهای خدا به موقع به فریادت برسد.کسی که امن باشد.کسی که با وجودش کنارت گرد اضطراب و دلشورهایت را بتکاند.کسی که وسط بغض هایت جوانه لبخند بکارد.کسی که همیشه به رفاقت با او مفتخر باشی.کسی که تا او باشد هرگز احساس تنهایی نکنی.کسی که وقت و بی وقت برایت گوشه ای دنج به حساب بیاید که همیشه حوصله اش را داشته باشی.که اگر همچین کسی نباشد ، نمیدانم برای شادی...
از چه بیزاری؟تو خدارا داری!او نیازهایت را بس!رازهایت را بس!اوست تنها کس؛که می داند؛و می خواند؛ناگفته از طرز نگاهت:رازهای مگوی دلت را؛تکیه بر او بکن!زهرا حکیمی بافقیکتاب صدای پای احساس💥...
تو نباشی با کسی رازی ندارمبرای شعر گفتن آغازی ندارمشبیه تک درخت بید مجنونحصاری بسته ام سازی ندارم...
حرف ها در دلِ من هست و زبانم خاموشاین سکوت است که باعث شده یک راز شویعلتِ هر تپشِ قلبِ منی اما حیفقسمت این است که از دور وَراَنداز شویارس آرامی...
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهانکه من آن راز توان دیدن و گفتن نتوانکه شنیده است نهانی که در آید در چشمیا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟یک جهان راز درآمیخته داری به نگاهدر دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟چو به سویم نگری لرزم و با خود گویمکه جهانی است پر از راز به سویم نگران......
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز...
هر کسی تصوّر یا خاطره ای دارد که آن را چون رازی با خود حمل می کند؛ رازی که آن را در شب باز می کند، مثل تکه ای شیرینی پنهان شده. اگر از میان آن بگذری، درون درّه ای از رؤیاها غرق می شوی.- همسر گمشده- آلیسون ریچمن...
اشکهایت را...به دریا بسپار, ماهیانرازت را فاش نخواهند کرد...
یاد گرفتم که هرگز، راز درونم رابه چشم هایم نگویم؛آخر آن ها همه چیز را فاش می کنند، همه چیز را...غزاله غفارزاده...
راز مرا از چشمهایم می توان فهمیداین گریه های ناگهان از ترس رسوایی است...
رازها شوخی بردار نیستنددلشان یک دنیا سفر کردن می خواهدرازهایی که نمی خواهی فاش شودبه هیچ کس نگواگر گفتی ! بدان قطار مسافرتش راهیچ گاه نمی توانی کنسل کنیرعنا ابراهیمی فرد...
گشوده شد پرده های رازمن به چشم خود دیدمخلوتش خالی از من بود...!!...
آدم ساده همه خاطرات خوب و بدش را روی دفتر خاطراتش می نویسدآن دفتر می شود همه ی زندگی اش ، نمی داند مواظب کدام یک باشد ذهن و قلبش یا دفتر بی زبانشآدم زرنگ فرق دارد ، دفتر خاطراتی ندارد هر چه دارد در سینه دارد و ذهن مشغولشاز فاش شدن رازش نمی ترسد اما روزی بی اختیار نام عشق اولش را بر زبان می آوردرازها دفتر خاطرات نمی شناسندهر جا که فرصت باشد عرض اندام می کنندرعنا ابراهیمی فرد...
هیسآرام نگاه کن مراصدایش راز ما رابر همه فاش می کند... (فروغ گودرزی)...
یک بار هبوط...و چند دانه...و پروازی برای همیشه! این است راز پرنده ی زندگی....
خوش باش که هر که راز داندداند که خوشی خوشی کشاند...
ماریو بارگاس یوسا:زن ها وقتی رازی در دل دارند ،زیاد حرف میزنندتا پنهانش کنند !مردها وقتی رازی در دل دارند ،سکوت میکنند !...
زندگی تو در اختیار خودت است مهم نیست الان کجا هستی و چه بر سر زندگی ات آمده، تو می توانی آگاهانه افکار خودت را انتخاب و زندگی ات را متحول کنی. وضعیتی به نام یأس وجود ندارد، تک تک موقعیت های زندگی ات می تواند دگرگون شود.- راز- راندا برن...
نگهت داشته امآنجا که « رز » ها رازها دارند...
تو اگر ساز کنی حاضرم آواز کنمغزلی خوانم و از نغمه دلت باز کنمبلدی ناز کشیدن که منت ناز کنمبنشینی به برم قصه سر آغاز کنمبلدی راز نگهدار شوی؟ فاش کنم؟بلدم سینه خود مامن هر راز کنمبلدی تا که به دنیای دلم سِیر کنیبلدم قفل دل عشق تو را باز کنمای فریبا که فریبندهٔ دلها هستیبفریبا دل من عاشقی ابراز کنم؟ارس آرامی...
آل پاچینو:اگه دیدی کسی از تنهایش لذت میبره، بدون راز قشنگی توی دلش داره! و اگه تونستی حریم این تنهایی رو بشکنی...بدون تو از رازش قشنگ تری!...
نگهت داشته امدر میانه ی جانمآنجا که « رز » ها رازها دارند...
چه خوش است... راز گفتن ب حریف نکته سنجی ک سخن نگفته باشی ب سخن رسیده باشد 🙃...
راز و رمز زندگی ، دلداگیست ما همه غم هایمان از سادگیستآنکه حرف از عشق میزد نزد ما حال می گوید وفای عهد چیست.. بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
گفت رازی به من بگو تا کلید خدا را بدست بیاورم پاسخ شنید :آنگونه شکر گذار ناداشته ها و ناشده ها باش که گویی که در دست تو هستند آنگاه زمین و زمان مسخر تو شده در پی حاجتت روان خواهند شد کلید و در و صاحب خانه هر سه به استقبال تو خواهند آمدسازهای آبی سولماز رضایی...
دیر یا زود این سد شکسته خواهد شد دیریا زود این آتشفشان بیدار می شود دیر یا زود آنچه در سینه ام پنهان است فاش خواهد شد و تو میمانی و عشقی سوزان و جاری در جهان که حامل رازی نهان استسازهای آبی سولماز رضایی...
درخیالم تو و من باشیم و بارانی که نیستبه بغل می کشمت در آن خیابانی که نیستفکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرمبه جهنم که ببیند آن نگهبانی که نیستلب تو باشد و من باشم و یک گوشه دنجگنه بوسه زدن گردن شیطانی که نیستگونه ات معدن و من در پی استخراجشنمکش حیف در حصر نمکدانی که نیستباز باران به دلم شور جوانی بخشیدنم باران و تو باشد به فراوانی که نیستراستی هر چه شده بین من و تو راز استرازگویی صفت چون تو مسلمانی که نیستمن ع...
پر گشایم در باد ...هر کجا باشد ، باشدپرواز خواهم کردتند برخواهم خاستو خواهم رفت ...به کوی سبز سپیدار رویاییبه ابدیت مطلق یک وجدانبه شهر های محکمه دار سنگ فرش که صحبت چلچه را...از میان شیشه های سرد مکدرکه روزی فریاد خواهند کشیدبا صداقت آواز قناری هم آغوش خواهند کردچهار چشمی ست..که هیچگاه مرا رها نخواهد کردو هیچگاه ...صحبت پنهان چلچله رابرای آنکه روزی...روزی هنگام طلوع خورشیدبه گوش خسته و متکبر و بی طاقتم رساند...
رازها شوخی بردار نیستنددلشان یک دنیا سفر کردن می خواهدرازهایی را که نمی خواهی فاش شودبه هیچ کس نگواگر گفتی بدان قطار مسافرتش راهیچ گاه نمی توانی کنسل کنیرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
دل روشنی دارم ای عشق صدایم کن از هر کجا می توانیصدا کن مرا از صدف های بارانصدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتنصدایم کن از خلوت خاطرات پرستوبگو پشت پرواز مرغان عاشقچه رازی استبگو با کدامین نفسمی توان تا کبوتر سفر کرد؟بگو با کدامین افقمی توان تا شقایق خطر کرد؟ مرا می شناسی تو ای عشق من از آشنایان احساس آبمو همسایه ام مهربانی است و طوفان یک گلمرا زیرورو کرد پرم از عبور پرستوصدای صنوبر،سلام سپیدار پرم از شکیب و شکوه د...
هر آدمی یه قصه داره،یه سرگذشت داره.قصه ی آدمها پر از شکست ها و تجربه هاییست که به زندگیش معنا میدهد...کشف کردن همیشه لذتبخشه.کشف راز و رمز.بزرگتر که شدم فهمیدم زندگی پر از رازه.....راز هایی که اتفاقات کوچک اونارو آشکار میکنه.............
ازکنارم که گذشتی من ندانم،که چه شددل آرام و خَموشم سراسر گله شدنه دِگرعقل زِمن بودو نه آن حال خرابدل ودین ،رَفت زِمن،دَر مَنِ مَن وِلوله شدآسمان چشم گشودُ، دِگر باره گریستمن ندانم که چه حاصل از این فاصله شدمن چو فرهاد شدم راهی کوی لیلیتوشه ام بارغمش بودکه بَس خاطره شدبر دل خسته من گرد وغبار تو نشستچهره ام سرخ شدُ راز دلم بر همه شدبا لبانی که میسوخت ز فراقت هر دمنام تو بر لب من در همه جا زمزمه شدآتش عشق توسوزاند خرمن عاشق...
عشقی که به دل چو راز ماند به چه ارزد ،،عشق آنجا قشنگ است که به اوج ابراز رسدارس آرامی...
میان آن همه رنگ پاییزی چشمه ای طنازدر رقص برگ ها نغمه خوان می نوازد سازخیره در چشم های معشوقی از جنس کوهدلگرم به امن ترین نقطه دنیا به آغوش بازکم کمک لطیف می شود دل سنگی اش اماآنقدر که می نوازد آن چشمه، روح نوازهم نوا می شوند مثل نوای دلداده و دلدارگویند به گوش یکدیگر عاشقانه هزاران رازمیرقصد و می لغزد چشمه بر تن کوهسارسر هر بوسه ی چشمه گل نمایان میشود بازفرانک عبدی (باران)...
زندگی ...مثل صبحرسمی آشناستو مانند غروبرازیست غریب !...
هر چه خانه را می تکانیمخاطره هایخالی از همخاطره هابیرون نمی ریزندچگونه توانستیماینهمه سال دوام بیاوریم ؟در دنیاییکه هیچ چیزشدوامی نداشتآنها که گفته بودیم «بی تو می میرم»مرده اندو چه کرگدنهای پوست کلفتی بودهدلهای ما !چگونه آن همه یادمثل هزار جوجه تیغی نا آرامدر قلب های مانوول میخورندوهنوز هم هستیم؟حتی می توانیم بخندیمبخندیمو به شستن پرده ها دلخوش باشیممگر عمرهای ماپرده از راز جهان بر نداشته اند؟!...
ماهی تا دهانش رو باز نکنهصید نمیشه...پس پیش هیچکس،از زندگی و رازهات نگوتا...زمین نخوری!!...
نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماهبماند بین ما این رازها بینی و بین الله!....
همین پاییزسر ساعت همیشگیکنار درخت بیدبا همان بارانی مورد علاقه ی توو چشمانی به درخشندگی خورشیدبا قلبی آکنده از روزنه های امید و خوشی های سادهو دستانی پر عشقکه از هر انگشت آن برای تو محبت جاریستو تشنه ی نوازشبا دلی پر از رازهایی که قرار است برایت بگویممنتظرت می نشینم...مهشید تمسکی...
رسید ایام تابستان،دوباره مشت گل وا شدهزاران راز پنهانی،به یک لبخند افشا شد. شرف.م.شمیم...
(سیب ممنوعه)سیب را،آدم و حوا گاز زدندسیب افتادو نیوتن پی به جاذبه بردولی هیچ کس ندانست،نه جاذبه اهمیتی داشت،نه بهشتراز آن،عشق ممنوعه ی سیب،به زمین بود(محبوبه شب)...
رفیقزبان حرف زدن ما زبان معمولی نبودزبان مهر بود، زبان شکوفه های بارانی بود و آن گاه که لب به خنده میگشود انگار که ساکنین سیاره های خیلی دور هم از شادی به دنیای دیگر سفر میکردند و نگویم از دل تنگی مان وقتی ثانیه ای از هم دور بودیم انگار که کویری که روزی دریا بوده و حالا ترک ترک شده ...یادش بخیر رنگ دریای چشمانت وقتی صبح ها موج میزد ، و من مانند دریا نوردی می شدم،و وقتی میخندیدی به یکباره رنگ عسل میگرفت روزم و من همچون مردی کبیر مفتخر میشد...
ببخش که زبانم نچرخید بگویم دلتنگی امانم را بریده، که دوست داشتنت از عمیق ترین لایه های دلم برآمد، پرید توی گلوم و نتوانستم تحویلت دهم...من آدمِ دوست داشتن های پرسر و صدا نیستمآرامم؛ ساکت؛ کمی خجالتیاین یادت باشد، آدم های آرام رازهای پرآشوب دارند و تو پرآشوب ترین رازِ منی؛ مَگوترینشبی اجازه نفس میکشی، قدم میزنی، زندگی میکنی لا به لای. تمام سکوت ها، نگاه ها و شعرهاممهسا پناهی🌱...
روباه گفت:بذار یه رازی و درِ گوش ات بگم:فقط از طریق دریچهٔ قلبه که یه نفر می تونه درست همه چیزو ببینه!چیزای مهم از دید چشمها مخفی اند . . ....