وقتی که نیستی ماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختم می افتد و بال بال می زند و دستی بر شانه های تو می گذارم که برگردی ماه که از پشت بام پدر لابه لای البرز جاباز کرده بود بأم به بام حوض به حوض آب به آب...