امروز چقدر بوی زندگی می دهی در این صبحی که تازه تر از عطر بهار نارنج است!!! از اتاقک شیشه ای عبور کن بیا این سوی تر آسمان به تو چشم دوخته است آغاز تابستان است دلت را پیوند بزن به بلندای البرز بگذار ریشه هایت در جشن آب وخاک...
وقتی که نیستی ماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختم می افتد و بال بال می زند و دستی بر شانه های تو می گذارم که برگردی ماه که از پشت بام پدر لابه لای البرز جاباز کرده بود بأم به بام حوض به حوض آب به آب...