انگشت به انگشت و رگ به رگ دستانت را سپاسگزارم که در روزگار آوارگی خانه ی من بودند و به وقت توفان سرپناهم و آن گاه که میهنم را از زیر پایم بیرون کشیدند، دستان تو وطنم شدند. هر کجا دستانت را دیدی سلام مرا برسان.
...گلایه های عبوس و زبان نفهم مرا به پای این دل بی همزبان من بگذار جزای عمری فریادِ بی هرآنچه دلیل سکوت را سر راه جهان ِ من بگذار هزار نام برایت سراغ دارم عشق! یکی از آنهمه را در دهان من بگذار! _سودابه مهیجی _برشی از یک غزل