انگشت به انگشت و رگ به رگ دستانت را سپاسگزارم که در روزگار آوارگی خانه ی من بودند و به وقت توفان سرپناهم و آن گاه که میهنم را از زیر پایم بیرون کشیدند، دستان تو وطنم شدند. هر کجا دستانت را دیدی سلام مرا برسان.
ما آدمها همیشه به یک سرپناه نیاز داریم سرپناهی که حال دل مان را خوب کند مثل بستن دکمه های پیراهن کسی که میرود برای آینده تو عرق بریزد یا کسی که با قند لبخندت برایت چای می ریزد ... جمله دوستت دارم و مراقب خودت باش می تواند بزرگ...
خداست آنکه خودش هست سرپناهِ کسی خدای باخبر از قصّهی گناهِ کسی . فدای چشمِ خطاپوش و مهربانِ خدا که مانده خیره به پروندهی سیاهِ کسی . همان دقایقِ اوّل... همان شروعِ دعا گذشت مثل همیشه از اشتباهِ کسی
پدر که نباشد مادر همدم ندارد پسر همراه و دختر سرپناه