در سکوتِ لباسها، عطرِ تو مثل آهی نمناک از لایِ پیراهنم بر سینهام میپیچد؛ چنان شبنمی که بر لبهی یک عصرِ فراموششده جا مانده باشد. و آنچه از چینهای این تنِ بیخواب سرازیر میشود، گرمایِ آغوشیست که در زمستانِ بیکسی آرام، دلم را میفشارد.