متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
شب به شب
دلتنگتر میشوم
بدون آنکه به یاد بیاورم چرا.
مگر قرار نبود فراموشم شوی
پس چرا هنوز هم هر شب
دلم برای "شب بخیر"هایت تنگ میشود
باور کن، مقصر من نیستم
این تویی که در سرم، بینهایت پُر رنگی
هر صفحهی دل
با نامِ تو آغاز میشود
و هر خطِ خاطره
به عکسِ تو ختم...
گاهی دلم میخواهد عین ابر پاییز
با چشمهای خیس خود باران ببارم
نه آرامشت را به چشمی وابسته کن،
نه دستت را به گرمای دستی دلخوش،
چشم ها بسته می شوند و دست ها مشت می شوند و تو می مانی و یک دنیا تنهایی ... !
اگر هوای زندگی
مجال بودن داد
به هر بهانه ایی
زندگی کن
حتی بر پرهای یک قاصدک
در مسیر بادهای بی مقصد
به کوتاهی یک دم
به گرمی یک " آه".
غمگین نباش
یک روز صبح از خواب بر میخیزی
ستاره ها را از گیسوانت پایین میریزی
و ماه را درون صندوقچه ی اتاقت میگذاری
از چشمانت رد شب را بیرون کن
که امروز صبح دیگری ست،
مطمئن باش من عاشق تو خواهم ماند تا باز شب بیاید.
در کوچهی بیپایانِ شب
صدای قدمهایت
مثل بارانِ گمشده
بر شانههای خستهام نمیبارد...
ماه،
چون چراغی خاموش
به یاد تو میلرزد
و من،
در سکوتِ بیپناهی
به سایهی خالیِ دستهایت
پناه میبرم...
درختان،
شاخههای خستهشان را
به سوی آسمان کشیدهاند
مثل دستهای من
که تو را صدا میزنند.
باد،
نامههای پنهانِ دلتنگی را
میبرد به سمتِ سپیدهدم،
و من،
در شعلهی خاموشِ چشمهایم
هنوز
به آمدنت ایمان دارم...
تو موج بودی و دست از کنار من شستی
ببخش بوسه به لبهای خشک ساحل من
عشق،
شهریست که خیابانهایش
به آسمان پیوند خورده.
برای همین،
حال عاشق را
فقط کبوترها میفهمند!
روزی در تو میروییدم،
چون شاخهای پنهان در خونت،
آرام و بیصدا،
به تپشهایت گره خورده بودم.
چشمهایم را مینهادم
بر سایهی نگاهت،
چنانکه خواب،
بر پلکهای تو خانه کند.
و جهان،
در فاصلهی کوتاه نفسهایمان،
به سکوتی جاودانه بدل میشد.
بنا نبود که لب وا کنم ،یقین دارم-
-به لطف تو دل من تشنه ی سخن شده است
دوریت را چه کنم ؟
ای سراپا همه ناز
تو نباشی من به یک پلک زدن خواهم مرد...
دلم تنگ شده است…
مثل ماهی برای دریا ...
مثل پرنده برای پرواز..
تنگ تر از باغچه که به باران می اندیشد
عشق تو،
مثل نفسِ گرمی است
که در حنجره ی یخزدهٔ صبح جاری میشود.
کاش میآمدی…
من و تو،
دو نقطه بودیم در یک سطر بلند…
حالا فاصله،...
باز،
در این دوریِ همیشگی،
روزها نو میشوند…
هر ثانیه،
برگی است که از تقویم دل کنده میشود
و باد،
آن را به کویر میبرد.
راه،
ریسمانی سرد است
به گردنِ روزهای تکراری.
تو نبودی…
و من،
در ایستگاههای خلوتِ ،
ساعتها
قطارهای سوختهی خاطرات را
تماشا میکردم.
کاش باد،...
روزها میآیند و میروند
اما جمعه !!!! امان از،جمعه
همچنان روی حرف خود مانده
در پای انتظار میسوزد
و با این درد
میسازد...
خم به ابرو نمی آورد
فقط دلتنگی اش را به آسمان می رساند
به غروب ..
که او هم هر چه غم هست را تلمبار کند روی...
شب میآید
بیصدا
از لبهی پنجره
و دلتنگیاش را
روی میز سکوت
پهن میکند
دلتنگی لکهی ابری نیست
که با یک نسیم جابهجا شود؛
ردّ پاییست
که هیچ بارانی از خیالم نمیشوید،
راهیست که هر قدمش
به نام تو ختم میشود،
و سایهای که حتی
در روشنترین روزِ زندگیام
رهایم نمیکند.
بدون تو
من بهار و شکوفههاشو نمیخوام
تابستون و آفتابشو نمیخوام
و پاییز و برگهاشو…
و حتی زمستون رو با برفاش نمیخوام!
هر بار که مینویسم دوست،
دارمش را جا میگذارم،
شاید که تو بیایی و پیدایش کنی!
نامهای از دلِ پر بغض و عشق
محبوب دلم عزیز جانم
هر لحظه نبودنت مثل خنجری آرام در قلبم مینشیند. هیچ روزی نیست که نامت در ذهنم نچرخد و خاطرهی نگاهت در جانم زنده نشود. نگاهت برای من مثل دریچهای به آرامش بود، و آغوشت پناهگاهی که هیچگاه فراموش نمیشود....