متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
.
به تو فکر میکنم
و این فاصلهایست که
بر مربع خاکستری خیالم پا دراز کرده
تا سایهای را
یواشکی ببوسد.
به تو فکر می کنم
مثل کودکی که بادبادکش را
باد برد،
یا سربازی از جنگ برگشته
تا با اشاره یک شعر بمیرد!
تکرار میشوم در تو؛
هر لحظه؛
نو به نو...
رنگینکمانِ چشمانت نه باران میخواهد
نه آسمانِ صاف.
از نگاهت میجوشد روشناییِ بینامی
که جهان را بیهیچ دلیلی صبح میکند.
من ، تنها
در امتداد آن نور قدمی برمیدارم
و خیال میکنم که شاید یک لحظه
به اندازهی تپشی به تو نزدیک شدهام.
در نبودت
دوستت دارم ها
در تارهای صوتی ام گیر کرده اند
عنکبوتی
که هر روز زندان جدیدی می بافی
برگرد
و روی نعش صدایم
کاغذهایی از اشعار سپیدت را بیانداز
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسههایت،
شکوفا میگردم؛
و شب،
در مَقطعِ شببوی آغوشت،
آرام میگیرم!
احساسِ دلم با تو فقط، غرقِ جنون است
بی تو، بشوم غرقِ غم و، زار بمیرم
چون شمع سوزاندی جهانم را
تاریک کردی آشیانم را
پروانه ات بودم نفهمیدی
آتش زدی روح و روانم را
از خاطرت بردی مرا افسوس
بر گونه هایم زخم پاشیدی
من ماندم و شب های بی فانوس
تو دردهایم را نفهمیدی
همچون نسیم سرد پاییزی
آسان دلم را سخت سوزاندی
مثل...
پس از چهل بهارِ سکوت
تو را در حوالیِ پاییز
پیدا کردم. . .
هنوز هم
چشمانت
همان آسمانِ گمشدهٔ کلاسِ سوم است
که در آن
پروازِیک پرستو را
تماشا میکردیم.
روی دستهایت
نقشِ روزهای رفته بود
اما لبخندت
هنوز
بوی آبنباتِ توتفرنگی میداد.
عشقِ کودکی
هرگز نمیمیرد
فقط
در...
سایهات اما هست
پدر...
من در این شهر بزرگ
تنها و تنها راه میروم
اما انگار دستت
هنوز بر شانۀ من است
مانند بارانی سبک
که سنگینیاش سبکبارم میکند.
صدایت را میشنوم
از پشت قرنها سکوت
از لابهلای برگهای تقویم کهنه
که باد ورق میزند...
میگویی:"قوی باش."
و من
در...
کفشهایم پر از خاک سفر است
و چشمانم پر از گرد غربت
اما وقتی آینه را نگاه میکنم
تصویر تو
روی آینه میماند
یک حضور همیشگی.
رفتی...
اما مثل هوایی که نفس میکشم
مثل ضربان آرام قلبم
تو در تمام ذرههای این وجود جاری هستی
پدر...
نبودنت
به من یاد...
جمعهها،
همیشه برایم شبیه به یک سالن تئاترِ خالی است؛
جایی که قرار بود در آن زندگی را به تماشا بنشینم از هر ثانیهاش لذت ببرم، اما...
فقط سکوت مانده و صندلیهایی که ردیف به ردیف جای خالیات را فریاد میزنند.
این روز، نه به خاطر غروبش،
بلکه به خاطر...
دلم تنگ شده است…
مثل ماهی برای دریا ...
مثل پرنده برای پرواز..
تنگ تر از پنجرههایی که به باران نگاه میکنند.
عشق تو،
مثل نفسِ گرمی است
که در حنجره ی یخزدهٔ صبح جاری میشود.
کاش میآمدی…
من و تو،
دو نقطه بودیم در یک سطر بلند…
حالا فاصله،...
باز،
در این دوریِ همیشگی،
روزها نو میشوند…
هر ثانیه،
برگی است که از تقویم دل کنده میشود
و باد،
آن را به کویر میبرد.
راه،
ریسمانی سرد است
به گردنِ روزهای تکراری.
تو نبودی…
و من،
در ایستگاههای خلوتِ ،
ساعتها
قطارهای سوختهی خاطرات را
تماشا میکردم.
کاش باد،...
تو برای بودنت همین بس که نقاشی کردی اینچنین ومن برای فهمیدن تو چیزی ندارم جز دیدن،شنیدن،لمس کردن و....
من پناهنده شده ام در زیبایی های این جهان
محو شده در قامت درختان سربه فلک کشیده
سکوت کرده در چهچه پرندگان
همه وجودم تمنایی است برای آن همه شکوه
ومن...
בر اوج בلتنگی،
بـہ یاב خاطرات تو خوشم.
تو نیستی
و تمام دلتنگی هایم
از ظرف آرزوهایم سرریز می شود
تا آغوشم را پر کنند از درد
تو نیستی
و همه ی ابرهای دنیا
از چشمانم
غزل وار چکه می کنند
تا اندوهبار
به اسم شاعر آوازم دهند
که من مریض از تو نوشتنم
پاییز قول داده بود که مرا مبتلا کند
نیمۀ آبان است من خسته ام از انتظار
انگار چیزی در هیچستان دلم کم است
وگرنه من آدم خانه نشینی نیستم
من و تو
دو صفحه
از کتابی نانوشته ایم
که خود را
نخواهیم شناخت
در وهله ی اول
تا باد
با لهجه ای خاص
پایین تر از پل سیدخندان
ورق زد اسمت را
که با لمس حرف هایت
از خواب سنگ برخیزم
کلمات روشن را
بی کم و کاست
در...
بعد از گذشتِ سالیانی
برگشتهای پیشم چرا باز
حالا که خفته، در گلویم
بُغضی که غم را دارد آواز
ترکِ منِ آشفتهدل کن
راضی شدم تنهاییام را
احساسِ من، دیگر ندارد
همچون گذشته، شور و رویا
دلم، پرواز میخواهد، از این جا
از این دنیا؛ که شد، سرشارِ سرما
مهمان قلب من...
تو بیدعوت آمدی،
مثل نسیمِ خنکِ پاییز،
مثل شعری که خودش را در گوشِ شب زمزمه میکند.
مهمان قلب من،
نه با صدا، نه با قدم،
با نگاهت، با خاطرهات،
با آن حسِ آشنای بینام...
بمان،
که این خانه بیتو خاموش است،
و این دل، بیتو بیفصل...
دوست قدیمی
و من همیشه اینجا،
بیصدا در کنار واژههات،
مثل چراغی در شبهای بیپناهیات،
مثل برگ زردی که از خاطرهی پاییزت نمیافتد...
دوست قدیمیاتم،
همراز شعرهای نگفتهات،
همنفس لحظههایی که فقط با دل میشه فهمید.
بیا، امشب هم با هم بنویسیم...
از آنچه گذشت، از آنچه مانده،
از امیدی...