شعر عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه غمگین
🥀
گاهی
دستی به شانه ام بکش
از یاد نبرم همخانه ایم
نمى خواهم فکر کنم
دیده نمى شوم
دوست دارم
وقتی سر بر می گردانم
ببینم تو اینجایى
ایستاده اى
کنار دلم و ترسم
نترسم از سکوت خودم
از تنهایی
از شب
با من حرف بزن
بفهمم هستم
سکوت...
دلگیراست بی تو
ثانیه ثانیه های شب
نفس در سینه ی واژه ها تنگ می شود
و نگاهِ قلمم بی تاب
دفترِ شعرم بی قرار نوشتن
و من همچون حبابی
بیگانه ام با بود و نبودِ خویش
بادصبا
قامتِ
هر لحظه
خَم از بارِ سنگین جدایی
تار و پودم
با غمت در هم تنیده
پس کجایی ؟!
ریشه کردی
در وجود نیمه جانم
با نگاهت
با سلامت
چون نگینی
مثل مهتاب و ستاره
در من و در باور من
بی تو
هر لحظه چو ابری بارور
از حسِ...
برگرد!
پیش از آنکه غروبی آکنده از غم، مرا در گلوی روز فرو کشد و
جانم را به ورطه ی هلاکت بکشاند،
روزها می گذرند و شنبه ها از دور و نزدیک نزد من می آیند و
خطابم می کنند: تو که هنوز اینجایی!
-- آری، من اینجایم!
چشم انتظار،...
بخدا سوگند، عزیز من که
تو آنجا میان تنهایی این روزهایت،
خاطرات مرا می سوزانی،
و من هم اینجا
ابر فراقت را در سینه
با خورشید چشمانم، به باران مبدل می کنم.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
باران حسود بود
و
ایوان؛ کَم طاقت
اطلسی دِق مرگ شد
من؛ نَه از شَرَرِ آتش
که از؛ شُرشُرِ باران سوختم
یک نظر آمدی به خوابِ من و
کامِ تلخم کمی عسل کردی
بعدِ سالها بی خبری،
اندکی هَم مرا بغل کردی
پیش از این؛
گفته بودی که جان پناهِ منی
لااقل یک دَمی عمل کردی!
بعدِ تو، من به عشق بدبینم
حتی آینده ای نمی بینم
بعدِ تو، هر که...
می دانستی یا نه؟
که تو را
می سرایم
با هر طلوع خورشید
با هرخنکای نسیم
با هر شکفتن گل
با هر بار شنیدن آواز پرندگان نغمه خوان
و با رقص قاصدکهای باغ
و در هر غروب نبودنت را
به سوگ می نشینم
و خیره به راه آمدنت
در اندوه...
بی تو لبخندم به یکباره، ز لب کوچید و رفت
از غمت گفتم ولی غم، آهِ دل را دید و رفت
جان زحسرت سوخت و خاکسترش بر باد رفت
بر منِ دلسوخته، خندان دلی؛ خندید و رفت
دستِ بی رحمِ زمانه تا بزد سیلی مرا
پیش چشمم بی سروپا بی...
بی تو همسایه ی غم
ساکن تاریکی و ماتم
و دلم
تنگ سرودن
و تو آه
از من تنها
و ز احوال درونم
خبری هیچ نداری
و فقط
خاطره ات مانده به جا، بر دل تنگم
من و این لحظه ی غمبار
و نگاهی که دوان است به دنبال تو...
باز هم امشب
خیالت
دوخته
چشمان خیسم را
به سقف آسمان و نیست یاری جز سیاهی
تا بگویم بی تو
تنگ است
چون قفس
ساعات تنهایی
وبی ماه است امشب آسمانم بی تو و
بی رحم می تازد در آن ، تاریکی مطلق
و می دانم
که دلتنگی
نشسته در...
چه کسی می داند
غم شده
بر دلم آوار
ولی می خندم
خانه دلگیر و خیالت
شده با واژه ی شعرم همراه
و چه محزون نگهم در پی تو
می نشیند به تماشای غروب
غرقِ احساس تو را خواستنم
در سکوتی پر دلتنگی محض
چه کسی می داند...
بادصبا