شعر عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه غمگین
به غیراز آینه هرگز قبول باید کرد
نبود حتّی یک آشنا، مقابلِ من
دل از دستِ زمانه، گشته پرخون
و احساسم شده، لیلای مجنون
دلم تنگ است؛ همچون غنچهی گل
که پُرپیچ است و تو بر تو وُ میگون
شدم، در عشقِ تو، لیلای مجنون
شد احساسِ درونم، غرقهی خون
نمیخواهی بفهمی، هرگز این را
که میبارد دلم، در هجرت اکنون
کاسه مشک من انقدر که غزل گفت شکست
کاسه مشک من آن روز تو را دید و شکست
کاسه مشک من انقدر پی تو بود و دوید
که خودش گفت که من بشکنم و خوب شکست
کاسه ی چشم من این بار ، تو را دید و شکست
چه شکن...
من شاخهی اسیر زمستان سرنوشت
تو مثل برگ تازهی افتاده از بهشت
من ساقهی که سوخته از آه رعد و برق
حالِ مرا نپرس چه خوبم چه بد چه زشت
این لطف قسمت است که کاتب مرا اسیر
اما تورا چو زلف سیاهت رها نوشت
من دلشکسته ام چو یتیم...
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم
هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب...
خبر دادن که ماهیشی
حلالت باشه اقیانوس!
منم هستم! الهی شکر
منم، دریای بیفانوس!
تو این دردو نمیفهمی
که میگیره وجودت رو
چقد هر شب به یاد تو
شنا کردم نبودت رو
تو آغوشت، لباسم بود
ببین حالا تنم سرده
تو «آبی» رو نمیفهمی
تمومِ رنگِ من درده!
شبیهِ سنگِ...
آینه را برعکس بگیر
چشمهایت را پشت سر بگذار
موهایت را به دیوار آویزان کن
ببین
دنیا هنوز هم کج است
درختها وارونه راه میروند
ابرها روی زمین می خوابند
کبوترها سکه میاندازند
برای گدایانی که در آسمان دعا می کنند
عزیزم
به خودت نگو:
"من کافیام!"
سایهات میخندد
کفش...
آمدم ، دَر زدم
هیچ کس نبود،
غیر از دل تنگی.....
بیا
تا دلتنگی ام را ،
ورق بزنی،
صفحه ی دل را ، خاک گرفته است...
جهان
بیحضورت
غمی است میان غروب و دریا
سیگاری است میانِ انگشتان
به یاد تو
غم و سیگار
مرا میکِشند و نمیکُشند...
گفتم بی تو چه باید بکنم
تاری از زلف سیاهش را داد
گفتم مونس شبهایم تویی
عکس رخ چو ماهش را داد
موقع رفتن به همه بوسه ای داد
وبه من نگاه سرد بی مهرش را داد
گفتم همه عمر می مانم به انتظار
رفت و انتظار سر راهش را...
گفتمش بی تو چه بایدکرد
تاری از زلف سیاهش را داد
گفتمش مونس شب هایم تویی
از دور نگاه سردو بی مهرش را داد
به همه بوسه ای داد و به من از دور دستی تکان دادو خاطرات تلخش را داد
گفتمش می نشینم همه عمرم را ب انتظار
رفت...
اگرچه از درِبسته پُر است دنیایم
ولی کلیدِخیالت ،امیدِمن شده است
در بستی و رفتی و انگار دری نیست
در ذهن هزاران در و از در اثری نیست
امید به راهی نه دری هست و پناهی
در شهر غریب و دگر از تو خبری نیست
غیبت ماه دیده ای
درد فراق اسمان
نشسته است بر دلش
غم به نشان چهره اش
قامت ماه برده است
قافله در محو غیاب
غرق قدم غربت اوست
غیر غیاب روی او
غربت چهره غرق اوست
با یک دلِ حسّاس، پر از: احساسم؛
افسوس که هرگز، تو نداری پاسم!
آب از: سرِ من هم که گذشته، دیگر؛
بگذار، بگویند، که آس و، پاسم!
...آبروداری ام انگار ندارد سودی
دل من درپی آن است که رسوا بشود...
بهارم گر نباشی بے تو چـہ غم انگیز است
ـבل عاشقم گر نباشی بے تو چه ـבلگیر است
تما لحظـہ هام گر نباشی بے تو چـہ رنگ غروب است
بـہ بهاررم گوییـב نیایـב گر نباشی زنـבگے بے تو خزان است
▀▄▀▄▀▄ بیا کـہ عمرم بـہ انتظارت نشستـہ است..
هر چنـב آینـבـہ باز بے ثمر باشـב..
دور از تو...
پیراهنم ملحفه ی سفیدی ست
که در گلوی جمعه تاب می خورد
وصبحانه ام تکه ای نان بیات
با عسلی که طعم باران
خاک خورده می دهد...
بوی خیس بال هایت
فراتر از بوی نمناک زمین
پس از باران است
گریه که می کنی
تمام مساحت دریا
در اشکهایت شنا می کنند...
من که دوست داشتمت، پس جَفا بَحر چه بود
دل به بی راهه کِشاندی ، رَفتَنت بَحر چه بود
من هزاران شب و اَندوه به فِراق سَر کردم
این چنین خواستن و جا زَدنت لُطف چه بود
از کدامین ،شوق دیدار تو من جا ماندم
دل شیدا شُده ات ،خواسته...