
کاکتـــوس
شعر و دلنوشته
شرح حالم را
تنها آن صندلی خاموش میداند
که سال هاست جز گرد غبار
کسی برآن ننشسته
آینهای شکستهام
با آرزوهایی،که هزار تکه
مقابل چشمهایم پاشیدهاند
هر تکه، تصویریست
از آنچه خواستمو
هرگز نرسیدم...
نقاشی نیمهکارهام
خطهایی سردرگم
رنگهایی نیمهجان
در حصار سنگین انتظار
نقشی که در سکوت میمیرد
در تمنای لمس دست های تو
باران میبارد
یادت قطرهقطره
بر پنجرهی قلبم میچکد
در کوچههای خیس خاطره
صدایت میزنم
اما صدایم
لابلای آواز باران
گم میشود...