شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هر چقدر هم که فکر میکنم، دلیلی برای کم آوردن پیدا نمی کنم!هنوز خیلی زود است برای تسلیم شدن رفیق!دنیا هنوز خیلی چیز ها را به ما بدهکار است ها!مگر چکار کرده ایم که به این زودی ها خسته بشویم و زانوی غم بغل بگیریم؟کدام شادی های واقعی نصیب مان شده؟کدام خنده های از ته دل سهم مان شده!کدام اشک های از سر شوق مهمان، چشمانمان شده؟کدام یار، تنها بارِ قلب مان شده؟کدام آغوشِ امن و تکیه گاه محکم، حاکم احساسِ مان شده؟کدام همدم پای گریه و بغض ه...
آدم دلش بعضی هارو یه طور دیگه ای میخواد!بعضی ها یه جور خاص،خواستنی هستن!جوری که حتی نمیشه و نمی تونه آدم اندازه دوست داشتنی بودنشون رو با جمله ای توصیف کنه ...مثلا؛حسِ اون خوابای هیجانی رو دارن که داری از بالای یه کوه پایین میفتی،همین که می خوای محکم زمین بخوری،چشاتو باز میکنی و یه نفس عمیق میکشی،میگی؛خداروشکر که خواب بود!حسِ اون روزایی رو داره که مدادت یه کوچولو شده و نمیتونی از ترسِ مسخره شدن از جامدادیت بیرون بیاری و همون روز تو مدرسه ...