تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستی تو ای دل انگیزِ شب های تابستانی گیسوان شب های پاییزی تو ای سوز بوران عشق تو نباشی چه کسی باشد؟! زن، زن، زن، زن تو زندگی هستی...
پاییز امسال را تنها و تنها به جمع آوری واژه ها خواهم نشست و زمستان، بلندترین شعر دنیا را برای عشق تو خواهم نوشت.
چه تنهایم امروز چونان آخرین روز پاییز چونان شهر کوچکم پس از مرگ نغمه های جوانی. همه چیز تنهاست امروز چونان غریبی مادرم تنها، چونان پیکر پدرم چونان جسدهای بی نامِ افتاده بر زمین. تنهای تنهایم امروز
عشق تو آفتاب است آنگاه که درونم طلوع میکنی و میبینمت آن هنگام هم که میروی نمیبینمت سایهی تنم میشوی و ابر خیالم پا به پایم راه میافتی و همراهم میشود