تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستی تو ای دل انگیزِ شب های تابستانی گیسوان شب های پاییزی تو ای سوز بوران عشق تو نباشی چه کسی باشد؟! زن، زن، زن، زن تو زندگی هستی...
چیزهای بسیاری هستند که می پوسند، فراموش می شوند و می میرند مثل: تاج و عصای مرصع و تخت پادشاهان! چیزهای بسیاری هم هستند که نه می پوسند نه فراموش می شوند و نه می میرند مثل: کلاه و عصا و کفش های «چارلی چاپلین» ترجمه دکتر موسی بیدج
شیرکو بیکس : خوب می دانم که ما ؛ هرگز سهم هم نخواهیم شد ! چونان ریل هایی که هرگز به یکدیگر نمی رسند ! دریغا که اگر بخواهیم اندکی سوی هم آییم ، واگن دل هایمان واژگونه خواهد شد ... و آنگاه خواهی دید چه نامه های عاشقانه ای...
آه .. که عشق تو چونان باد است .. هر دم که شعله ور شوم فزون می کند شعله هایم را ...
عشق تو به باد می ماند! وقتی که بخواهم شعله بکشم می آید و خاموشم می کند. عشق تو به باد می ماند! همین که شعله کشیدم می آید و شعله ور ترم می کند.
صبح که شعرم بیدار می شود می بینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و عشق تو آفتاب است آنگاه که درونم طلوع می کنی و می بینمت... ️️️
صبح که شعرم بیدار می شود می بینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و عشق تو آفتاب است آنگاه که درونم طلوع می کنی و می بینمت️ ️️️
غم مخور پروانه! به خاطرِ کوتاهیِ عمرت چراکه دراین چشم برهم زدن آن قدربه شعر عمر بخشیدهای که به نوح هم بخشیده نشده است غم مخور پروانهی زیبا!
ﺑﺎﻓﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺗﺮﻧﺞ ﻭ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ ﻣﯽﺑﺎﻓﺖ ﮔﻞ ﻣﯽﺑﺎﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺩ ﻧﻪ ﻓﺮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮ ﮔﻮﺭﺵ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ
انسانی که با سکوت دمخور نشود نمیتواند که با عشق من حرفی بزند کسی که با چشمش را نبیند چگونه میتواند کوچم را درک کند کسی که به صدای سنگ گوش نسپارد نمیتواند صدایم را بشنود کسی که در ظلمت نزیسته چگونه به تنهایی من ایمان میآورد؟!
چه تنهایم امروز چونان آخرین روز شهر کوچکم پس از مرگ نغمه های جوانی. همه چیز تنهاست امروز چونان مادرم تنها، چونان پدرم چونان بی نامِ افتاده بر زمین تنهای تنهایم امروز