شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
باران که میبارد هنوز، چشمِ تو گریان میشودیک کوهِ غصّه در دلم، ناخوانده مهمان میشودساعت به چپ می چرخد و باز از کنارم میرویآیینه ام دق میکند، این خانه،،، زندان میشودشعری به لب می آید و بُغضی گلویم میخورداشکم نمی ریزد ولی در سینه پنهان میشودطوفانِ تلخِ یاد تو، یکباره غوغا میکندشمعِ اتاقم بیقرار، پروانه، حیران میشودخیره به رویت میشوم، میپرسم از عکست چراباران که میبارد هنوز، چشمِ تو گریان میشود......