شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عزیز دردانه ی منبگذار کمی از دیوانگی های یک دل عاشق برایت بگویمولی تو این دیوانگی ها را بگذار پای دلتنگیجانان منتو که نمیدانی اما همین من دیوانهچه روز و شب هایی راپشت درخت ، سر کوچه تان به انتظار دیدن ، یک لحظه ، روی مثل ماه تو هستم بلکه این دل کمی آرام تر در سینه ام بی تابی کندو چه شیرین لحظاتی استوقتی که فقط برای ثانیه ای آن زیبایی بکر و چشم های الماس گونه ات را می بینم !و تنها کاری که از من دلداده پنهان بر می آیدقربان صدقه...