پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
روزی که مجبور بشیم زمین رو تخلیه کنیم، من روی سیاره ی مسکونی جدید، عطر فروشی میزنم و از دلتنگی آدما کاسبی میکنم.عطر خاک بارون خورده می فروشمعطر چمن کوتاه شدهعطر زعفرون و برنجعطر بازار خشکبار و ادویهبوی اقاقیا توی کوچه ها، توو فصل بهارو من فکر کردم که حالا که این عطرها به دفعات به طور رایگان در دسترسم هستند، زندگى رو آسون تر بگیرم و ازشون استفاده کنم...مخصوصا عطر آدمهایى که نمیدونیم تا کى مجال بودن در کنارشون رو داریم......
عطر یک مایع خطرناک است. توى شیشه هاى فانتزى خوش رنگ فقط یک کار میکند، گولت میزند.عطر ها حتى از سیانور و مرگ موش و آب و آهک خطرناک ترند. کافیست یک بار توى یک خاطره مشترک آنرا به گردنت پاشیده باشى. و روز دیگرى جایى که اصلا توان یادآورى خاطراتت را ندارى دوباره چند قطره اش زیر بینى ات بپیچد ، تو را درست پرتاب میکند وسط آن خاطره مشترک لعنتى. من تازگى ها وقتى کسى را توى عطر فروشى میبینم که در به در دنبال عطر با ماندگارى بالاتر است باورم نمیشود. میدانى،...