عقیقی چون لبت اندر یمن نیست چو روی دلفریبت یاسمن نیست رفیقان را کنی نفرین و از غم بمیرم من.چرا رویت به من نیست؟
من کجا در بین خون و خاک دنبالت بگردم آمدم تا دور جسمِ بی پر و بالت بگردم پا به پای من آمدند می آمدم و میزدند آواره شدم وای حسین ای شاه کفنت کو عقیق یمنت کو بگو پیروهنت کو تنت کو