تو را در بزنگاه دیدن ندیدم همیشه گرفتار کم بینی ام من
من همانم که شبی عشق به تاراجش برد...
. تو لج کردی دلم فهمید که عمرِ عشق کوتاهه
یادش همه جا هست، خودش نوشِ شما ای ننگ بر او، مرگ بر آغوش شما
به چه سوگند دهم تا که بمانی در من ...
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟
اندازه ی اندوهم در شعر میسر نیست....
شعله بکش بر شب تکراری ام ...
لبخند مرا بس بود، آغوش لِهم می کرد آن بوسه مرا میکشت، لب مُنهدمم می کرد
تو از فصلِ پاییز زیباتری من از فصلِ پاییز تنهاترم!!
بی تو بی کار و کَسَم وسعت پشتم خالیست...
کاری نمی شود کرد، اندیشه مست باشد می روید از دهان ها، انگور پشت انگور
دستان دلم بالاست... تسلیم دوخط شعرم!
برف وُ کولاک زده؛ راه خراب است؛ نرو...
نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می آیی می نویسم قطار اما تو با کدامین قطار می آیی؟
باز هم بانیِ یخ کردن چایم ، تو شُدی
. در سَرَم نیست بجز حال و هوایِ تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی ...️ ️️️
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست
بعد مرگم، شعر هایم را چراغانی کنید... اهل دل را جای حلوا، شعر مهمانی کنید..!
من همانم که شبی، عشق، به تاراجش برد
به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
جاده بهانه است مقصود چشم توست من راهی توام ای مقصد درست