سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از کدام کفش حرف میزنی؟ /کفش هایم را جاده ها برده اند /از کدام قدم حرف میزنی؟ /قدم هایم را برف ها برده اند /من، /تمامِ خود را گشته ام /و جز یک فانوسِ سخنگو /چیزی نیافته ام ... /«آرمان پرناک»...
ورزشکار شده!جاده،تا پاهایش کم نیاورد،به وقت دلتنگی!شعر: روژ حلبچه ایترجمه: زانا کوردستانی...
خیلی تکاندمش /راک /تازه خوابش برد /جاده را پوشیده ام برای تو /با همان کلاهِ شلوغِ شهر بر سر /و شالِ حیران بر گردن /دارم می آیم......
اگر روزی نشانی مرا خواستیاز آسمان بپرس...کدام مسافر است که تمام جاده ها را سیاه پوش کرده؟!...
در این جنگل پر از شور و عشق و جنونبشنو نغمه ی دل، نغمه ی عشق و رها...
توی جاده تک و تنها یه مسافر توی شب ها!کوله بار غم رو دوشش صد هزار قصه تو گوششنمیدونم که کجا بود نمیدونم که کجا رفت!رو تنش گرد مصیبت توی مرداب حقیقتطعم تلخ یه جدایی اونو با غم داده عادت!نمیدونم که کجا بود نمیدونم که کجا رفت…فقط اینجا رو نمی خواست بی صدای بی صدا رفت…_برشی از ترانه...
در کوهستاناز آن دامنه های زیبا بالا رفتماز آن بالاهمه چیز کوچک بودبه جاده نگریستمچیزی برای دلتنگی نبودتن را به عطر گیاهان کوهی سپردمو از کوه پایین آمدمقبل از آنکه فروبریزدو جاده را سنگسار و مرا دفن کندبا دلتنگی...
حیف...آدم وقتی چیزی را درک می کند که کار از کار گذشته...وقتی آخرِ یک جاده هستی،دیگر چه اهمیتی داردمیان جاده چه نشانه ای برای تو بودهکه راهت کوتاه تر و بهتر بشود...
تنگ غروب است و کسی در جاده انگارجز سایه ی پشت سرم ،ثابت قدم نیست رضاحدادیان...
میان جاده ایبُریده از رفتن،و نفس نفس زناندر گردنه هایِ تیز،بادِ سبکبالمی رود آسان،تا دراز کشِ فراغت....
چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده..._برشی از ترانه...
کارِ چشمم از تبسم ها گذشتدر نگاهم، ابرهایِ سَرکش استبعدِ تو، هر ثانیه یک سال شدحالِ دل چون اسبِ بی افسار شد(برایِ بابایِ عزیزم؛ عزیزِ خدا)(شیما رحمانی)...
جاده آن دَم که تو را از من ربودجانِ زندگی زِ جسمم پَر گشود(برایِ پدرِ آسمانی اَم)(شیما رحمانی)...
در پاریس شهری خوابانندهجنگل جن زده در آنجا برافروختهپاییز با رنگ های همیشه آرامجاده های مه آلود در انتظارمراز و رمزهای این شهر سحرامیزدر دلم بیدار می شوند به شوق و شوریغزل قدیمی...
جیغ زد عقربه یِ گیجِ زمان؛جاده باریک و سفر نزدیک استبایَدَت رفت از این شهری که؛همه اَش وسوسه ای تاریک استشیما رحمانی...
دلا آخر تو را دیوانه کردندتو را آواره ی میخانه کردندشکستن آن دل بی کینه ات راتو را در بند هر بیگانه کردندتمام جاده ها از برف پر شدتمام گوش ها از حرف پر شدبیا ای تو دلیل بودن منکه صبرم سر رسید ظرف پر شدبه غیر از تو کسی یارم نباشدکسی غیر از تو دلدارم نباشداگر صد سال بشینی روبرویمتماشایت به ....تکرارم نباشدکه من عاشق به خویت گشته بودمجدا از تو به بویت گشته بودمنبودم قبل تو شهره در این شهرکه من شاعر به روی...
جادهچمدانش رابستاما نرفتدست دلت را خوانده بودرضا حدادیان...
چشمان سیاهت ، مرا می بردغنچه لب هایت ، مرا می بردوقتی که آه میکشد لبهای توپس لرزه ی آهت مرا می بردتمام جاده ها از برف پر شدتمام گوش ها از حرف پر شدبیا عشقم به فریاد دلم رسکه صبرم سر رسید ظرف پرشد...
چراغِ چشم تو مثل ستاره قطبیبه جاده ی شب من راه را نشان بدهدرضا حدادیان...
مرده ای در تحرّڪم انگارحسرت گور در دلم ماندهدیگر از زندگی شدم ،،،ارضاءجای چنگش به گُرده ام ماندهمثل دیوانه ها شدم ،،، انگاربا خودم حرف می زنم گاهیاینهمه اسم توی گوشی توتا بفهمی چقدر تنهاییکافه ای دنج ...شهرک ولیعصرساعتِ پنج ونیم /حوالیِ عصرڪافه ای ڪه چقدرکوچک بودشیڪ و نُقلی ولی شبیهِ قصرو صدایی ڪه مثل همیشه نبودعذر میخام خانم: چی میل دارین؟من ولی غرقه در گذشته ی دووورآی خانم ! باشمام ! مگه خوابین؟...
جاده ها پر از گرگ اند برگردآن ها مست و ولگردندبرگردنمیدانی که بعد از رفتن توخوشی ها خودکشی کردند برگرد...
عُبورِ گمشده ی جاده های مِه زده رانگاهِ پنجره ی انتظار می فهمد رضا حدادیان...
امتداد این جاده تنها در اختیار توست!ممکن است دیگران در کنارت راه بروند، اما هیچکس نمی تواند به جای تو این راه را طی کند....
تمام جاده ها را ختم بخیر می کنم…و آن قدر دسته گل به آب خواهم داد،تا دستانت برای دستانم، تنها شوند!...
تو را کسی که شد آیینه دار ، می فهمدکسی که می کِشد از خود کنار می فهمدنه هرکه از مِی و میخانه دَم زَنَد ،تنها شراب را چشمانِ خُمار می فهمدتویی که لحظه به لحظه دلت تَرک خورده ست!سکوتِ خونینت را ، اَنار می فهمدنه کوهسار نه دریا، قبول باید کرد کویرِ هجرت را، جویبار می فهمدبه یاد حضرت معشوق، سرفرازی را--سری که رفت به بالای دار می فهمدحریفِ تو شبِ طوفانِ سرنوشت نشددرختِ صبحِ تورا، ریشه دار می فهمدمباش چشم به راهِ...
در زمستانی سرد و خاموشدست تنهایی ام را می گیرمو در امتداد جاده ای کهوعده ی آمدنت را به من می دهدقدم می زنمامید برگشتنت را از من نگیرمن نیازم رادر نگاه تو می بینمبیا تا بهار با قدم های توبه چشم هایم لبخند بزندمجید رفیع زاد...
نیستیو در نبودنتاز سردی فاصله می لرزمبرف دوری اتقلبم را سفیدپوش کردهو من با نگاهی منتظرخیره ام به جاده ای سفیدتا که خورشید نگاهتبه فریادم برسدمجید رفیع زاد...
یه جاده باشه .!!یه ماشین زیر پات .!بزنی به جاده .تک و تنها .بدور از همه کس بدور از همه چیز تک و تنها بری جایی که سکوت محض باشه بدون فکر و خیال بدون دغدغه چند روز برای خودت باشی ...!!چه رویای قشنگی🌱 🌱دلارام امینی🌱🌱...
گام برداشتن در جاده ای خطرناک و پر از واهمه خیلی سخت است چون نمی دانی چه چیزی در انتظارت است و همه چیز برایت گنگ و نا آشناست . شاید الان در ابتدای همان جاده ایستاده ای ! می ترسی به راه بیفتی چون نمی دانی این جاده ی پر پیچ و خم چه مسیری برایت رقم زده ! می ترسی که این جاده به جایی ختم نشود و فقط تو بدوی و آخر هم نرسی یا اصلا برسی و ببینی بن بست است !!! اما من به تو می گویم سازنده ی این جاده را می شناسم و تا انتهایش رفته ام ! نه بن بست است نه بی ا...
جاده ها پاییزندو هر اندازه که عاشق باشی،مهر هم میگذرد ...لحظه ها باران است،جاده هایی که پر از تنهاییستو خدایی که یقین دارم هست ......
اگر دره بودم ژرفدر رودخانه ام پنهان می کردمتدریا اگر بودم سمت گردابم می بردمتاگر سیلاب بودم در تو می ریختمجاده اگر بودم زیر سنگینی ات می آرمیدم.اگر انگور بودم اگر شرابتمام شب سرمستت می کردمگندم رسیده اگر بودم می پوشاندمت از طلازنبور ماه فروردین بودم اگرقلبت را به غنیمت می گرفتم .-آن پریه-برگردان شعر آسیه حیدری...
در جاده تنهاییانتظار می کشد راه پای آمدنت را بادصبا چامک...
از مسیر سخت زندگی می گذریم و رد لبخندمان سر پیچ های تند جاده جا می ماند.آنچه به مقصد می رسد،یک کالبد است؛ با رد زخمی روی لب هایش! - کتایون آتاکیشی زاده...
جاده می خواند تو را بر گرد فصل زندگی ست ......
به علت بارش بیمعرفتیجاده ی عشق لغزنده ستلطفا با مهربانی برانید...
گوش کن تو را می خواند جاده ای که برگ ریزان است و نم نم بارانی که همساز چشمان منتظر آرام قدم بردار ،تا زمان ،زمانِ عاشقی من و تو و پرستو های مهاجر است پاییز دروازه عاشقی و آیینه رنگارنگی است بیا تا کعبه دلم ، نغمه بهاریت را گوش جان باشد.حجت اله حبیبی...
همرهینازم به غمزه ایکه تو سرو سهی کنیدل را ز هر چه رنج و مرارت تهی کنیچندی خبر نمی دهی از فصل نوبهارتا در میان بوته ی گل چهچهی کنیپیداترین حکایت ما غفلت از تو بودشاید که با محبت خود آگهی کنیبی نام عشق جاده به پایان نمی رسدراهی نرفته را تو مگر همرهی کنیخاکیم و راهی سفری بی نهایتیم ما را اگر به ملک بقا منتهی کنی...
تا شب نروی روز به جایی نرسیاین جاده به رفت به دیار بی کسی...
هیچ جاده ای در زندگی بن بست نیست.اگر باور نمی کنی، چند قدم جلوتر برو!جاده ی دیگری باز می شود.تا وقتی نشسته باشیم، همه جا بن بست است......
پا نیست که راهی بشوم جاده اگر هستکشکول ِ پر از خالی ام آماده اگر هستنقل است که: مردن پل ِ مابین دو دنیاستیارب بکُش ام، مرگ چنین ساده اگر هست...
پا نیست که راهی بشوم جاده اگر هستکشکول ِ پر از خالی ام آماده اگر هستنقل است که: مردن پل ِ مابین دو دنیاستیارب بکُش ام، مرگ چنین ساده اگر هستسر هیچ، به دنیای پر از مشغله بار استمویی به سر شانه ام افتاده اگر هستدر صفرترین ساحه ی متروکه ام، اینجایک وسعتی اندازه ی یک تا ده اگر هستدل نیست در این سینه ی پر دود من، انگارآن را به تو- ای ماه- خدا داده، اگر هستمحمد خوش بین...
آن قدر در من ریشه دوانده ایو در پایت آب دیده ریخته ام که باغ های جهان از دامن تو سبز می شوندآن قدر دنبالت راه رفته امکه جاده ها هم عادت کرده اند به سوی تو بیایندآن قدر از تو فرار کرده امکه پولیس هادر محلِ تمام جنایت های خیابانینقش قدم های مرا یافته اندمن و تو با همیک جنگل وحشی ستیمبا پلنگ هاییافتاده به جان همخوش بین...
جاده می خواند تو را برگرد فصل زندگی ست......
می رومبی آنکه دور شده باشمچشمان تو که مبداء باشدسفر یعنی ماندنو جاده بهانه ایستتا حواسم در هزار جهتبه عطر تو پرت شود......
گاهی دلم می خواهد...وسط جاده زندگیم بایستم... با تمام وجودم داد بزنم..خسته ام... خسته ام از تمام لحضه هآ..خسته ام از تمام حرف هآ..خسته ام از تمام دید هآ..خسته ام از تمام شنید هآ..خسته از تمام آدم هآیی که روزی بآورم بودند.........
جاده ها پرخطرندو سفر طولانیو دلِ ماست که درپیلهِ پوسیدهِ اندوهِ توتنهاست هنوز...با من از سختی این راه مگواگر این جاده شود ختم به توزهرا غفران پاکدل...
وقتی یه همسفر خوب داشته باشیدیگه دنبال رسیدن به مقصد نیستیدنبال طولانی ترین جاده های دنیا میگردی ..جاده هایی که تموم شدن رو بهشون یاد نداده باشند....
پسر که باشیدلت هم که گرفته باشهبی اختیار دلت یه جاده میخوادسواره یا پیاده اش فرقی نمیکنهمسیری خلوت و ساکت و دور از آدمای این دنیاپسر که باشی دلت هم که گرفته باشهدلت سیگار میخواد تا دود شی و از این شهر پرواز کنیمهم نیست سیگارت از کدام برند باشهو این مهم نبودن ، سرآغاز هر دلتنگیه...
جاده چای تلخش رابه انتظار تو شیرین حل میکند...
جاده هاتوطئه های پُر پیچ و خمی هستندکه مرا از شهری به شهری می کشندبا فریبِ دلرُبایِ چشمانِ تو...