من خسته از زمین و زمان هستم حتی من از خودم به خدا سیرم در یک غروب خسته ی تابستان در یک اتاق ساکت و دلگیرم مثل کسی که منتظر مرگ است در ساعتی که ساعت اعدام است دارم به مرگ می رسم انگاری از زندگی ؛ زمین و زمان...