شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خسته ام از مردم نیرنگ بازِ هفت رنگاندکی آرامشم در این جماعت آرزوست...
من خسته از زمین و زمان هستم حتی من از خودم به خدا سیرمدر یک غروب خسته ی تابستان در یک اتاق ساکت و دلگیرممثل کسی که منتظر مرگ است در ساعتی که ساعت اعدام استدارم به مرگ می رسم انگاری از زندگی ؛ زمین و زمان سیرماحساس می کنم که به سلولی افتاده ام نه راه فراری هستنه پیک مرگ می رسد احساسم این است این که در غل و زنجیرمدر دشت سوت و کور غروبستان همسایه ی سکوت شدم آخرمانند گرگ قریه ی تاریکی تحت تسلط و نظر شیرمشیر است او به اسم به عن...
امام علی(ع): از نیرنگ بپرهیز که خوی فرومایگان است....
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ...پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای ازعشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ پیدا است ......
خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته اماز این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ......
تو زمونه ای که نیرنگ و ریا شرط حیاته داشتن یه رفیق یکرنگ که پشتت باشه کیمیاست...
کسی که رنگ پریدگی خزان را درک کردهباشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بستبه نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست...