«فاتحِ حریرِ ویرانی» سُر خورد نگاهت، دلِ من شهر به شهر ریخت آتش به دل افتاد و سراپایِ سحر ریخت یک شالِ حریر از سرِ شب بر تنم افتاد چون موجِ نسیم آمد و بر دامنِ مهر ریخت ویران شد از آن چشمِ تو، ای مایهی آرام هر خانهی دل،...