علیرضافاتح
علیرضافاتح
ترشرویی نکن ای سیبِ دلآزارِ دلم،
که لبِ خندۀ تو، شهدِ بهار است هنوز!
در نگاهت، شکرستانِ غزل میروید،
پرتقالیست جهان، بیتو اگر لب نخندد!
خندیدی...
و جهان، جدی بودن را فراموش کرد.
گفتی که دیگه دل نمیدی به شعرم،
لبهام لرزید، چشمام گفت: وای نه...
باختم، ولی خوشحالم...
چون دل رو به کسی دادم که لبخندش، از هزار برد بیشتر میارزه.
مرا ببر به همان نقطهی بینام و نشان
که حتی شراب هم، از یاد تو نمیکاهد
جایی که سکوت، صدای تو را زمزمه کند
و شب، با خاطرت، آرامتر شود