باز آفتابِ سردِ دی، از ره رسیده است پیرایهیِ زرافشان، از باغ چیده است عریان شدهست پیکرِ لرزانِ شاخهها گویی که جامه از تنِ گلشن دریده است آن غلغله که بود میانِ چنار و بید اکنون به سکوتی سیاه، تن در کشیده است ای شاخهیِ برهنه! صبوری گزین که باز...