باز آفتاب سرد دی از ره...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار غزل قدیمی
- باز آفتاب سرد دی از ره...
امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای
باز آفتابِ سردِ دی، از ره رسیده است پیرایهیِ زرافشان، از باغ چیده است
عریان شدهست پیکرِ لرزانِ شاخهها گویی که جامه از تنِ گلشن دریده است
آن غلغله که بود میانِ چنار و بید اکنون به سکوتی سیاه، تن در کشیده است
ای شاخهیِ برهنه! صبوری گزین که باز خورشید، نقشی از گلِ سُوری کشیده است
در رگرگِ تو خونِ بهاران هنوز هست گرچه خزان، امیدِ تو را سر بریده است
«سایه»! به انتظار نشین در پناهِ صبر صبح است آنکه در دلِ شب، خوش دمیده است
غزل قدیمی
ZibaMatn.IR